#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_68
به سمت درورودی تغییرنگاه میدم ... ..دربسته بهم دهن کجی میکنه ... .اینبارنگاهموبه همامیدوزم ، روی مبل یه نفره نشسته ... درحالیکه پای
راستشوروی پای چپ انداخته ... باتکانن شدیدپای راستش توهواسعی داره ازشدت عصبانیتش کم کنه.
گوشی توی دست راستشودوباره جابه جامیکنه وشروع به شماره گیری میکنه ...
صدای عصبیشومی شنوم که میگه :
- اه...لعنتی ... برنمیداره.
خسته شدم ازبس نگاهموبین ساعت ودروهمابه گردش دراوردم.
دوباره به هماخیره میشم ... برخلاف من فقط عصبی بودنه نگران...بانگرانی ازش پرسیدم :
- یعنی چی شده؟
- لابدسرش جایی گرمِ
منظورشونفهمیدم.دوباره
پرسیدم :
- اون قول داده بود
- واسه منم عجیبه.مدتهابودکه امیرسام زودمیومدخونه ... .هروقتم ماموریت کاری میرفت ازیکی ازدوستان یااقوام می خواست کنارم باشن ، خیلی
روی من حساسه ... البته فعلا" ...
وبه دنیال حرفاش اهی کشیدبه فکرفرورفت ... نگران نبودن هماباعث شده بودنگرانی ام کمترشه وجای خودشوبه کنجکاوی بده ...
خیلی وقت بودکه دوست داشتم ازهمادرموردشغل امیرسام بپرسم امافرصتش پیش نمیومد ... یه لحظه فکرکردم الان وقتشه ... حرفهایی که به زبان
میاوردم وبایدتوی ذهنم حلاجی میکردم...بایدواژه هارودرست بیان کنم ... سخت ترین واژه ای که این روزانقش پرکاربردی ام داشت ... ..واژه ی
امیرسام بود ... واژه ای که توی ذهن وخلوتم امیرسام بود ... اماپیش دیگران لفظ اقادرپسوندش قرارمی گرفت حس کردم میتونم بپرسم ...پس گفتم
:
- هما...اقاامیرسام چه کاره اس؟
همایه نگاه بهم انداخت وگفت :
دخترتونمی خوای این لفظ اقاروازامیرسام حذف کنی ...
راست میگفت...هم اون هم امیرسام بارهابهم تذکرداده بودن ... امانحوه ی تربیت من این همه راحتی ونمی پذیرفت...واسه همین منم
بارهادرجوابشون گفته بودم...اینجوری راحت ترم ... اینبارم گفتم :
- توکه میدونی واسم سخته ... حالانمی خواهی بگی شغل داداشت چیه؟
- اون توی یه شرکت نیمه دولتی کارمیکنه توکارواردات وتوزیع داروان ...
romangram.com | @romangram_com