#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_60

- ساکت بابا ... اجازه بدین تاجوابتونوبگیریدهمش داریدهم همه می کنید.دوهفته ی دیگه جشن نامزدیمونه همتونم دعوتید

جمع بااین حرف نویدیه جورایی رفت روهوا.همه ی پسرابه نویدودخترابه ترلان تبریک میگفتن.نویددرجواب دوستاش ازلفظ چاکریم ومخلصیم استفاده

میکردوترلات مرسی.همین باعث شددوباره کلشون بالابگیره وتمام مدت بحثشون من فقط به این فکرمیکردم که ایناچطوری به هم علاقه

مندشدن.زندگیشون چقدردوام میاره حتی یه بچه متوجه میشدعقایداین دوتاادم زمین تااسمون باهم فرق داره.به نظرمن ازدواج این دوتاادم عجیب

ترین رویدادتاریخ بود.لحظه ای که فهمیدم اینامیخوان نامزدی کنن کامل کپ کردم.اونشب باخاطراتش تموم شدومن فهمیدم اینادوستای دانشگاهیه

امیرسام وهمان که هرماه دورهم جمع میشدن ویه شب ومهمون خونه یکی میشدن.که اینبارقراربودهمه خونه ی هماوامیرسام بیان.

هماازهمون فردای مهمونی شروع به دستوردادن کرد.به زورمی تونست جم بخوره ولی باز ، اروم وقرارنداشت ومدام اصرارداشت کارکنه.

منم که انگارنه انگارمهمونشون بودم.کوزت مثل من کارنکرده .بازخوب بودمهوش خانم یه نفردیگم واسه کمک اورده. مهوش خانم معمولاًهفته ای

دوبارواسه نظافت خونه میومدومن قبلاًباهاش اشناشده بودم.

تاظهرکارای خونه طول کشیدوبعدازخوردن ناهاری که امیرسام واسمون خریده بودرفتیم سراغ غذاها.

مهوش خانم واعظم خانم هردوشون تواشپزی مهارت داشتن وتمام مدت اشپزی من بالاسرشون بودم وسوال میکردم.انگارتصمیم داشتم کل دستورات

اشپزی روهمون روزیادبگیرم.به خواست همافسنجونم درست کردن.اخه همامی گفت غذای موردعلاقه ی امیرسامِِ.روم نشدبگم غذای موردعلاقه ی

منم هست.

غذاهاکه اماده شدن.به همراه همارفتیم که حاضرشیم.

یه کت ودامن بادنجانی رنگ به من دادوگفت بپوشمش.

بااینکه نمیدونستم ازکجااورده ، اماخیلی اهمیت ندادم.کت ودامن پوشیده ی پوشیده بود

وقتی پوشیدمش همابهم لبخندی زدوگفت :

- نمیدونم چرااین روزامردم فکرنمیکنن هرچی لباس بازترباشه قشنگ تره.بایدعکستو بزنم توسایتای مدتابفهمن خوشگل یعنی چی؟

باتعجب همراهِ ترس بهش خیره شدم خنده ی ظریفی کردوگفت

- چرااین شکلی شدی.نکنه باورکردی اینکارومی کنم.دوباره خندیدوگفت

- شوخیم سرش نمیشه

منم خندم گرفت ورفتم جلوی اینه ی تمام قداتاق هماخودمونگاه کردم.

بازم یه کلاه ریون بنفش که ازپشت گره زدم وموهاموپوشوندم.ی

یه شال یاسی روش انداختم ووصندل یاسی رنگی که همابهم داده بدوبه پام کردم.چه لذتی داره ادم تیپ ست بزنه.به خودم دروغ که نمیتونستم بگم

این دومین تجربه ی من بودکه هماهنگ لباس می پوشیدم.

اولیشم که مربوط به دیشب میشد.تواینه به خودم لبخندی زدم.همابالحن شوخی گفت :

romangram.com | @romangram_com