#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_58

بودخیره شدم..که احساس کردم یه چیزی پایین پام داره وول میخوره.بادیدن یه سگ سفیدپشمالوکه داشت پاهامولیس میزدچنان جیغ ودادی به راه

انداختم وباچنان سرعتی ازطلافروشی زدم بیرون که خودمم نفهمیدم کجامیرم.درحالیکه هنوزجیغم روهوابود..یکی باگرفتن دستم سعی داشت رامم

کنه.صداشومی شنیدم که میگه :

- بسه.ابروریزی نکن توروخدا.مگه چی شده؟باباهمه دارن نگات میکنن.

صدای همارومیشنیدم که میگه ازیه دونه ازاین سگ خونگیاترسیده

امیرسام که حالارگه های خنده توکلامش مشهودبودگفت

- بسه بابا.خواهشاًجیغ نزن سرمون رفت مردمم به اندازه ی کافی فیلم سینمایی دیدن

وقتی اینوگفت یه نگاه به اطرافم انداختم.وای این همه جمعیت کجابودن که الان متوجهشون شدم.درحالیکه جیغ اخرموتوگلوخفه می کردم باخجالت

سرم وانداختم پایین.همادستموگرفت وبه سمت پاساژی که کمی بالاترقرارداشت هدایت کرد.تالحظه ای که به مغازه موردنظربرسیم هرسه سکوت

کرده بودیم.من که ازخجالت بودولی اوناشایدبه خاطرراحتی من سکوت کرده بودن.هماکه دوباره هیجان قبل وپیداکرده بودباذوق پالتوهاروبهم نشون

میداد.وقتی دیدمن خیلی اهمیت نمیدم خودش یه دونه پالتوبایه شال وشلوارهمرنگش انتخاب کرد.منوبه سمت اتاق پروراهنمایی کرد.به امیرسامم

دستوردادچون ممکنه دیرشه بره پوتین وکیف مناسب بیاره.بابی میلی لباساروپوشیدم بدون نگاه کردن تواینه ی روبروم هماروصداکردم.همابادیدنم گفت

:

- چته دخترکشتیات غرق شدن.ببین ناراحت پول نباش خودم گردنبندتوخریدم.راستش ازاسم روش خوشم اومد.نظرت چیه من اسم پسرموبزارم

اوید.اون گردنبندم میشه هدیه ی من به بچم.بعدلبخندملیحی زدکه باعث شدلبخندمنم پررنگ شه.خیلی خوب بودکه همابی دغدغه به زندگیش نگاه

میکرد.

بادستای چرازکیسه های خریدبه خونه رفتیم.جالب اینجابودکه هماازهرچی که من میخریدم واسه خودش میخرید.عجیب بودکه سایزشم

پیدامیشد.توی ماشین همش سربه سرم میزاشت که می خوام ازت یه تیکه بسازم همه کف کنن.«یکی نبودبهش بگه کارت به کارمن چیه بلدی

ازخودت مایه بزار»

دیگه داشتم ازدست همابه مرزجنون می رسیدم.اخه اون عقادخاصی داشت که ازنظریکی مثل من دیوانه کننده بود.نشسته سه ساعت منوارایش

کرده.بعدیه کلاه کوچیک داده که بزارم روسرم که کل موهاموازجلوبپوشونه.همون شالی که باهم خریده بودیمم داد که بندازم روش.وقتیم بهش اعتراض

میکنم که کدوم ادمی باحجاب کامل ارایشِ داره.همچی نگاه عجیبی به من میندازه که نگوونپرس وبانهایت شگفتی میگه :

- وا ... خوشتیپ بودن واراستگی وباجلف بودن مقایسه نکن.این ارایش منوتوخیلیم ملایمِ.به جای غرغرکردن.بروخودتوببین

به اصرارهماخودموجلوی ایینه می بینم.ازقیافم خوشم میاد.چشمام هنوزم درخشش معصومانه ی گذشته روداره.تونگاهم برق شادی کاملاًمحسوس

بود.لبخندی رولبام نشست.ازقیافم خوشم اومده به نظرم ازقبل جذابترشدم.همابادیدن لبخندم ازتوی اینه بهم لبخندی میزنه ومیگه بدوبریم که الان

صدای امیرسامم درمیاد.امیرسام پایین پله هامنتظرمابود.بادیدن مایه اشاره به ساعتش کردکه یعنی دیرشده.به سمت درحرکت کرد.توی ماشین

romangram.com | @romangram_com