#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_51


نه مثل اینکه بغض کلام اون محوشدنی نبود.امیدوارم بغضت ازسردلتنگی باشه که باپیشنهادبرگشتم استقبال کنی.اما...گفتم گفتم که می خوام

برگردم.نگفتم چراراحت نبودم وازطرفی مامان یه جوری بااعتمادازشکوه خانم حرف میزدکه دلم نیومداین رابطه روقطع کنم.بدکنم.من بددیده بودم

ازبدبودن بیزاربودم.بایدراه دیگه ای واسه قانع کردن مامان انتخاب میکردم.این بودکه حرف زدم.قدرت کلامم بدبودامااون مامانم بود.پس گفتم

- مامان نمیوتونم باورکن غربت سخته.کم اوردم.نمیکشم.اینجاواسه من جای موندن نیست

- میدونم درکت میکنم.امابه خدااونجاواست بهترازاینجاست.

- مامان سعی نکن منصرفم کنی.من می خوام برگرد

- قسمت میدم دختراینکارونکنی.من لابدیه چیزایی میدونم که میگم.اینجایه خورده شرایط عوض شده حتی پرهامم عوض شده.پس بمون.اگه پولی

چیزی خواستی واست میفرستیم

- مامان من دارم ازخستگیام میگم ازدل تنگم میگم اونوقت شمامیگیدپول

- چه کنم دختر.جای من نیستی که بدونی چی میکشم

اینوکه گفت.بغضش شکست.گریه کردومیون گریه اش بازم قسمم دادپیش تارابمونم.ارتباطم قطع شد.به صفحه گوشیم نگاه کردم.لعنتی شارژتمام

کرده بودم.نگاه خستموبه سمت هماچرخوندم.نگاش به زمین بودمیدونستم همه ی مکالمموشنیده.امااهمیتی ندادم.به سمت اتاق خوابش

رفتم.مانتوموتنم میکنم...لعنت این مانتوام که واسه این سوزهواجواب نمیداداماچاره ای نبود.رفتم سمت کولم.نگام به هماخوردکه دنبالم کرده بود

- داری چیکارمیکنی

- همون کاری که دیروقراربودبکنم.برمیگردم

- قصدم فضولیودخالت نیست.امامکالمتوبامامانت شنیدم وتاحدودی به حرفاتون پی بردم.چراخودسربازی درمیاری.وقتی مامانت میگه نری

لابدمصلحتی دیده

- چه مصلحتی میشه بگی بدونم؟

- اون بزرگترته.ازتوبیشترمیدونه.

- برام مهم نیست چی پیش میادازاین وضعیت خسته شدم.ازسرکوفت ومنت بیزارم.ازتحقیرحالم بهم میخوره.

گریه میکردم ومیگفتم

- ازخدادلگیرم.ازسرنوشتی که واسم رقم زده بیزارم

- کفرنگوپرین.

- کفرنمیگم.اگه من الان تواین وضعم همش به خواسته خداس.این بدبختی منوخدارقم زد

- این مسیرانتخابی خودت بوده


romangram.com | @romangram_com