#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_49


اهی کشیدوسکوت کرد.معلوم بودذهنش مشغوله.بهش نگاه کردم میگفت درکم میکنه اماچطور؟اون که توشرایط من قرارنگرفته بود.یه همسرخوب

داشت ویه زندگیه رویایی.این سبک زندگی واسه امثال ماتوخوابم رقم نمیخورد.دوباره یه اه بلندکشید.نه مثل اینکه اینم یه چیزیش میشد.شایدواسه

من خیلی ناراحته.باخودم گفتم الان بهترین وقته واسه اینکه هم حال هماعوض شه هم کنجکاویه من ارضاشه ازش سوالموبپرسم.لحن صدام که

درعین مطلومیت باخجالت همراه بود

- هماآآآآآآآ

- جانم

- اجازه هست یه سوال بپرسم

- توده تابپرس

- اخه روم نمیشه

- راحت باش عزیزم .منوببین که دارم چپ وراست سوال بارونت میکنم.بگوعزیزم

به چشمای منتظرش نگاهی انداختم وبلافاصله جهت نگاهموبه زمین دوختم.باصدای ارومی گفتم

- چراتووامیرسام اتاق خوابتون جداس

نگاه متعجبی بهم انداخت وگفت

- چه سوالی بی ربطی.چرابایدجدانباشه

- اخه همه زن وشوهراتویه اتاق میخوابن

اینوکه گفتم.چنان قهقهه ای سردادکه اشک ازچشماش میومدوبریده بریده گفت

- دختر...معلوم هست... چی میگی ... حال اصلاً ... خوب نیست.فکرکنم... ترسوندن ... امیرسام حسابی ... کاردستت داده ... امیر...امیرسام...

داداشه منه.

وبازم به خندیدنش ادامه داد.اونقدرخندیده بودکه اشک ازچشماش میومد.دوست داشتم دادبزنم سرشوبگم.بسه باباکجاش انقدرخنده داشت.اخه

خندهاش عصبیم میکرد.شانس اوردصدای امیرسام باندشدوگرنه ...

- چته.هماخونه روگذاشتی روسرت

بریده بریده درحالیکه تلاش میکردازشدت خنده هاش کم کنه

- هیچی...بابا...یه...جک...شنیدم

امیرسام که قیافه متعجبی به خودش گرفته بودگفت

- چه جکی بودکه فقط توروخندوندوپرین وعصبی کرد


romangram.com | @romangram_com