#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_46

- اونجوری که واست سخت میشه

- میدونم.اماهرچی فکرمیکنم بهترین راه حل همینه.چون واقعاًکم اوردم

دکتریه نگاه تلخ بهم انداخت وبعدازکمی تعلل گفت

- امادوستت میگفت جلسه دادگاه داری واین حرفا

- اره درسته.به اونم فکرکردم میرم وفقط واسه روزای دادگاه میام.کاری که ازاول بایدمیکردم

- راه دورومدام طی کردن کارراحتی نیست.فکرمیکنی ازاول به فکرخونوادت نرسید ، مطمئن باش رسیده امادلایل زیادی داشتن که ازت خواستن خونه

ی دوستت زندگی کنی

- اره خب.منم درکشون میکتپنم.امااین تاوقتی بودکه خونه ی دوستم بودم.حالاکه جایی وندارم اونام راضی نمیشم اینجاتک وتنهابمونم

من یه پیشنهاددارم.الان دیگه دیروقته.منم امشب شیفت ندارم.بیاخونه ی ماتافردایه فکری برات میکنم

بااینکه حس خوبی نسبت به هماداشتم اماواسه یه لحظه می ترسم.اون چطورمیتونه انقدرراحت به یه ادم اطمینان کنه.اصلاًچرامن بایدبه اون

اعتمادکنم.شک وتردیدنگاهموبه خوبی خونده بود

- حدس میزنم باخودت میگی من چطوربهت اطمینان میکنم.شایددلیل اصلیش این باشه که کلاًمن عاشقه تجربه های نوام

درحالیکه به شدت می خندیدادامه داد

- توازنظرمن یه تجربه ی نوودوست داشتنی هستی.حسم بهم میگه بهت اعتمادکنم.حتی اگه اشتباه کنم بازم تابع دلمم.همه ی دوروبریامم این

خصلت منومیدونن.امیدوارم توام بهم اعتمادکنی

حرفاش وتن کلامش ودوست داشتم جذبم میکردامامن تصمیم خودم وگرفته بودم.بایدبرمیگشتم.ازطرفیم حق بادکتربودساعت نزدیکی ده ونشون

میدادواین یعنی واسه رفتن دیروقت بود.حساب دودوتاچهارتانبودحساب عقل ودل بودکه معمولاًدل برندشه

هواکاملاًتاریک شده بودوتنهانورخیابونابودکه به جاده کمی روشنی میداد.مسیری که همامی رفت ومتوجه نمیشدم فقط وقتی ازماشین پیلده

شدم.نگاموبه خونه ای که همابه عنوان خونشون معرفی کرددوختم.یه خونه ی ویلایی که توتاریکی شب یه شکل پرتره ای ازتاریکی بانورضعیف دیده

میشد.همادروبازکردوازم خواست داخل شم.خونه توتاریکی وسکوت مطلق غرق بود.نگام به سیاهی فضای اتاق بودکه شایدنوری ببینم.امابادستایی

که به صورت ناکهانی روچشمام قرارگرفت تامیتونستم جیغ کشیدم.اطشدت ترس وحشت قلبم به شدت میزد.دست ازجلوی چشمام کناررفت

نورفضااذیتم میکردچندبارپلک زدم تاچشمام به تاریکی عادت کرد.نفس عمیقی کشیدم وبه چهره ی وحشت زده ی همانگاه کردم.همامثل ادمی که

ازشوک اومده بیرون فریادزد

- امیرسام این مسخره بازیاچیه؟

تازه اون موقع متوجه شخص سومه کنارم شدم.یه پسرجوان.باقدی متوسط.چشمانی روشن.موی مشکی وصورت تقریباًروشن.میشه گفت جذاب

بود.جالب بودمن محواون.اونم محومن.که صدای هماماروبه خودمون اورد

romangram.com | @romangram_com