#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_43
بودبانگرانی دخترشوبهم سپرد.ظاهراپرستاره بچه مریض شده ، تابدست اوردن سلامتیش بایدازالنادورمیشد.
النایه بچه اروم که بادیدنم بدون هیچ اعتراضی میادوروی پام می شینه وکم کم توبغلم خوابش می بره.
اروم بلندش میکنم وگونه های تپل ودوستداشتنیشومی بوسموروی تختش می خوابونمش.ترجیح میدم تاوقتی بیدارشه کنارش بشینم.چقدراروم
وملیح خوابیده .صورت نازش توخواب سفیدتربه نظرمیاد."اخیـــــــ ، کاش دخترمنم این شکلی شه"من عاشق چشم وابروی مشکیم ، درست مثل
چشم وابروی النا.امابه خودم که دروغ نمیتونستم بگم حس خاصی به بجم نداشتم.
می دونستم که توتمام جریانات اون بی گناه.امابازم ته دلم اونم متهم میکردم که باحضوربدموقش باعث این مشکلات شده.
بابه خاطراوردن دادگاه فردابه طورغیرارادی دلشوره گرفتم ذهنم درگیراین بودکه<<فرداچی میشه>>
خداروشکراومدن به موقع مادرالنلباعث شدکه ازخیالاتم دست بکشم.
اونشب ازشدت استرس نتونستم بخوابم واسه اینکه تارااذیت نشه هندزفریموتوگوشم گذاشتم واهنگ موردعلاقموگوش دادم.
خستم زندگی روشوبرگردونده ازمنی که گیج وسرگردونم
منی که ارزوم بوده دنیاروحتی یه لحطه به عقب برگردونم
انقدخواستمونتونستم که خسته شدموخواستنیام کم شد
خودموکشتم ازدنیابهشت بسازم ولی نمیدونم که چی شدجهنم شد
هزارتادردتوسینه منه که واسه هرکدوم یه بارمردم
دردی مگه ازاین بزرگترهست که هرچی بوده ازخودی خوردم
انقدازگذشته هاخستم که میخام اینده هاموول کنم
انقدغریبه هست دوروبرم که حتی میترسم درددل کنم
وقتی همه میخان که زیراوارحرف وتهمت ودروغ خاکت کنن
حتی خودیترین ادمامیخان که ازصفحه روزگارپاکت کنن
وقتی زندگی همه راهاروبسته وراهی واست جزمردن نزاشتن
وقتی ازپادراومدی میفهمی اصلاارزش زندگی کردن نداشت
هزارتادردتوسینه منه که واسه هرکدوم یه بارمردم
دردی مگه ازاین بزرگترهست که هرچی بوده ازخودی خوردم
انقدازگذشته هاخستم که میخام اینده هاموول کنم
انقدغریبه هست دوروبرم که حتی میترسم درددل کنم
romangram.com | @romangram_com