#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_38

مولایی درحالیکه نگاه گنگی به چشمام انداخته بود درجواب سلامم گفت

- من که گفتم کارتونیست

تارانگاهی غمگین بهم انداخت وبه سمت پدرش رفت

- بابامیشه یه لحظه بیاین باهاتون حرف دارم

اقای مولایی یه نگاه به من ویه نگاه به تاراانداخت وبی هیچ حرفی دنبالش را افتاد.

مدت کمی گذشته بودکه وارداتاق شدن

- متاسفم دخترم

لحن اقای مولایی باعث شده بوداحساس شرمندگی کنم.واسه همین بلافاصله گفتم

- شرمندم به خدانخواستم ...

میون کلامم پریدوگفت

- اشتباه ازخودم بودمن این زن خحسیسومیشناختم نبایدتورومیفرستادم

اروم طوری که فک کنم فقط خودم شنیدم گفتم اصرارخودم بود

- حالاچی می گفت این زنه

نگام به سمت تاراکه پدرشومخاطب قرارداده بودچرخید

–خدانشناس میگه ازپول خبری نیست وهمین که شکایت نمیکنه وادعای خسارت نکرده کلیه

- زنیکه بی شخصیت پرین کلی کارواسش کرده طوریکه جونی براش نمونده اونوقت واسه یه اشتباه کوچیک که واسه یه زن باردارم طبیعیه داره این

جوری میکنه

- گفتم که اون خیلی ذاتش خرابه حالام اشکال نداره بهتره بیاین شامتونوبخورین وزودتراستراحت کنید.صدای رعدوبرق یاعث شد.چشم ازپنجره بردارم

وسعی کنم بخوابم

***********

سردمِ...گلوم می سوزه.چشمام به سختی ازهم بازمیشن.بدنم کوفته وبه شدت دردمیکنه.صدابه سختی ازگلوم خارج میشهو نالم توی گوشم می

پیچیه.صداتاراوشکوه خانم برام گنگ شدن

وقتی چشاموبازکردم خودموتوتخت بیمارستان می بینمم.احساس بهتری دارم امابدنم هنوزکوفته اس.نگاموبه گوشه کناراتاق انداختم تاراروی یه

صندلی نشسته ودار کتاب میخونهیه لحظه سرشوبالامیاره وبادیدنم لبخندی می زنه

- بهتری

باتکون سربه معنی اره جوابشومیدم

romangram.com | @romangram_com