#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_35


همین اقای مولایی متقاضی روردکردهمین که گوشیوگذاشت من ازش خواهش کردم اجازه بده من برم

- نمیشه این کارواسه توزوده نظافت کردن همچین اسونم نیست

- میدونم امامن قول میدم که کارم وعالی انجام بدم خواهش میکنم اجازه بدیدکه کارموازیه جاشروع کنم قول میدم گندنزنم

باکلی ترفندوزبون ریختن بلاخره اقای مولایی راضی شدکه منوبفرسته.درحالیکه باتلفن مشغول شماره گیری بودهمچنان روی صحبتش بامن بود

- طرف مشتری ثابتمونه الان بهش زنگ میزنم بااینکه میدونم احتمال خراب کاریت زیاده ولی...

ادامه حرفاشوقطع مردظاهراًتلفنشوجواب داده بودن مشغول گفتگوبااقایی به نام طلایی شدوگفت که همین حالایه نفروواسه نظافت خونش میفرسته

البته تذکردادچون طرف تازه کاره بهش گوش زدکنیدچه کارایی وانجام بده بعدازقطع تلفن ادرس ونوشت وبهم دادگفت این واسه برگشتت وازاونجاییم

که من ادرسای تهرانوخیلی نمیدونم زنگ زداژانس یه نگاه به ادرس کردم قرابودبه یه خونه ویلایی توخیابون ایران زمین

یه خونه شمالی که واسه ساخت نماش ترکیبی ازسرامیکای شکلاتی وکرم رنگ به کاررفته بودوبادرای بزرگی که به همین رنگ دراومده بودن

هارمونیه زیبایی روتشکیل میدادن.نگام روی دردنبال زنگ میگشت که بلاخره دیدمش .سعی داشتم استرسوازخودم دورکنم اماانگارهرچی بیشترتلاش

میکردم کمترموفق میشدم.دستامودرحالیکه به شدت میلرزیدن روی زنگ ایفون قراردارم .کمی بعدازبلندشدن صدای زنگ بودکه بلاخره صدای زنی

ازپشت ایفون به گوشم رسید

- بله ، بفرمایید

- احمدیم ، شرکت خدماتی همیاران منوفرستاده

باهمه ی تلاشم بازم لرزش صدام محسوس بود.درباصدای تیکی بازشداولین قدمموکه به داخل گذاشتم نگام به طرزعجیبی رنگ تعجب گرفت یه حیاط

بزرگ ، پوشیده ازدرخت وچمن ، که باوجودسردی هوا یه لذت وصف ناشدنی بهت تزریق میکردنگام به درورودی افتادظاهراًپیاده روی زیادی درپیش

داشتم یه نگاه دوباره به درورودی یه لحظه باخودم فکرکردم اهالیه خونه چطوررفت وامدمیکردن(ذهن کوچیک من قادربه درک هیچی نبود)باذهن

درگیری که داشتم خودموتوچندقدمیه پله های ورودی دیدم.نفسی ازسرلسودگی کشیدم ، اخی بلاخره رسیدم ... نگام به پله های ورودی

افتادخداروشکرتعدادپله هاکم بود.سه تاپله روبه راحتی بالارفتم.به محض رسیدنم جلوی درورودی ، دربازشدوزنی مسن درچارچوب درظاهرشدکه به

محض دیدنم لبخندی کوتاه ودلنشین زد ، که باعث می شدکمی احساس راحتی کنم بالبخندی حاکی ازارامش کفتم

- سلام ازطرف اقای مولایی اومدم

زن باخوشرویی جواب سلامم ودادوراهنماییم کرد داخل شم بعدازورددبه سالن زن گفت

- عزیزم کاراتوبهتره اروم انجام بدی چون خانم الان خوابه اگه بیدارشه بدجوربهم میریزه

وقتی تعجب منودیدانگارکه متوجه شده بود

- من اقدسم خدمتکاره این خونه ، همه ی کارای خونه ازاشپزی گرفته تانظافت ومن انجام میدم ، جزوقتایی که مهمونی باشه اخه نمیرسم همه


romangram.com | @romangram_com