#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_31
ازخودم. نگام که به تخت سونوافتاددل مرده ترشدم مسیرزندگیم قراربودتوکدوم جاده قراربگیره.ذهن من درگیروگنگ ... تاراودکترمشتاق انه منودعوت به
نشستن میکردن امامن پربودم ازغصه هاوخالی ازهرحسی نسبت به موجودزنده ای که بطن وحودیش ازمن بودچه تلخ شده ام.
- مامان نازی کجایی
نگام متوجه دکترشدبازم لبخند
- خب عزیزم روی این تخت درازبکش
سعی میکردم هرکاری وازم میخوادانجام بدم چقدرلبخندش جذابه بایدم جذاب باشه اون چه می فهمه دردچیه غصه چیه توجوانی یه دکترموفقه
میخوادمادریه بچه خوشبخت شه لابدهمسرشم یه مردتمومه چقدمنواون فرق داشتیم. باسرمایی که توبدنم حس کردم نگاهم به دستای دکترکشیده
شدکه داشت یه مایع ژله مانندوروی شکمم میزدو باعث میشدبدنم ازشدت سرمامورمورشه .دستگاه معاینه روروی شکمم گذاشت
- خب مامان بداین بچه ات که خیلی رشدش ضعیفه دوست داری جنسیتشوبدونی
امامن که هیچ حس خاصی ندارم بایه سکوت جوابشوبی پاسخ میزارم
- نه مثل اینکه این مامان خانم بادخترکوچولوش قهره الان کاری میکنم تاعمرداری شیرینی این لحظه روفراموش نکنی ... خب مشنوی عزیزم اینم
صدای قلب خانم کوچولوت
صدای ضربان قلبی که احساس میکردم زیباترین ملودی دنیاست باشدت تمام کل فضای اتاقودربرگرفته.چشمام ناخوداگاه بسته شدن دلم می
خواست باتمام وجودحسش کنم انگارباهرتبش قلبش موجی ازارامش به من تزریق مشدیه حس قشنگ کل وجودموگرفت لبخندی که مدتهاباهام
بیگانه بوددوباره روی لبام نقش گرفته بودلبخندی که هرلحظه پررنگ ترمی شد
- خب تاراخانم دیدی دوست بداخلاقت رنگ وروش واشدبفرما اینم لبخندی که میگفتم خواهدزد
هنوزصحبت کردن برام سخت بودواسه همین سعی کردم بالبخندم ازش قدردانی کنم
- عزیزم این کارت منه شماره همراهمم پشتش نوشتم هرکاری داشتی باهام تماس بگیرالبته فراموش نکن شماره همرام شخصیه به کسی ندیش
دستورات لازم روبه همرات میگم
تاراتشکرکرد وخانم دکنربازم بالبخندی که به لب داشت به من چشم دوشت
- یه چیزدیگه بایدبدونی اونم اینه که ازحالابه بعد من دکترشخصیتم باکمک دوستت واست توهمین بیمارستان پرونده تشکیل دادیم هرچندوقت یه
باریه چه کاوواست الزامیه خصوصاًباوضعبت رشدضعیف بچه ات
یکم توضیحات دیگه دادوباتاکیدبه اینکه همیشه میتونم روکمکش حساب کنم ازش جداشدیم
***********
سرمیزشام پدرتاراطبق عادت همیشگیش درموردکاروبارش حرف میزدوتارارومخاطب خودش قرارداده بود
romangram.com | @romangram_com