#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_32
- فردابایدبرم بانک کلی کاربانکی دارم تاراجان یه لطفی میکنی فردابری دفترروزنامه واسه استخدام چندتاکارگرنظافتچی درخواست بدی اخه یه مدت
نیروهامون داره کم میشن ویکی یکی میرن
- چشم بابا حتما این کارومیکنم باپرین میریم که اونم حال وهواش یه خورده تغییرکنه
- اره عزیزم فکرخوبیه
اوناهمچنان مشغول صحبت بودن امامن فک میکردم تا کی میتونم به این وضعیت سرباربودنم ادامه بدم.
************
صبح باتکونای دست تاراازخواب بیدارشدم
- زودباش تنبل خانم بایدبریم دفترروزنامه
- نمیشه من نیام
- دلت میادمن تنهابرم
- اخه خیلی حوصله ندارم
- حوصله داری یانداری بایدبامن بیای
چه سمجی بوداین تارا.بلاخره بااصرارای فراوانش حاضرشدم وباهم به سمت دفترروزنامه راه افتادیم واردساختمان که شدیم سواراسانسورشدیم
تاراطبقه 10زدوقتی به طبقه موردنظررسیدیم باازدحام زیادی ازجمعیت مواجه شدیم طوری که عصبی شدم وشروع به غرغرکردم
- پوف تاشبم که نوبت مانمیشه
- نگران نباش بابام قبلاوقت گرفته
- خب نمیشدتلفنی ازشون میخواست اگهی کنن
- - گلم به فکرخودش میرسیدامابایدواسه هزینه هاش یکم چونه میزداین بودکه بایدیکیوحضوری میفرستاد
- باشه باباچرامیزنی قانع شدم من که ازاین کاراسررشته ندارم
- خداشفات بده من کی خواستم بزنمت
- حالا
دیوونه
لحن دیوونه گفتنش یه جوری بودمثل پریساکه هروقت لجشودرمیاوردم منواینجوری صدامیزد
- الو ... خانمی.شمابازکه توفکری
باشنیدن نام خانوادگیه تارااززبان منشی بالبخندی به تارااطمینان دادم که حالم خوبه وباهم راهی اتاق سردبیرشدیم
بلاخره تاراباکلی چانه زنی رضایت داداگهی استخدام توروزنامه چاپ شه تومدتی که اون مشغول چونه زدن باسردبیربود من به این فک میکردم باتوجه
romangram.com | @romangram_com