#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_3


میشن. آخه خونواده ی مامان یه خونواده ی فوق العاده سنتی بودن و پایبند ازدواج فامیلی. مامانم که از این امر مستثنی نبوده و قرار بوده با مجید

پسر عموش ازدواج کنه. مجیدی که من هیچ وقت ندیده بودم و از دیگران شنیده بودم بعد ازدواج مامانم رفته و کسی ازش خبرنداره .لابد اونم مثل بابا

عاشق بوده. عشقی تند که بابا به خاطرش در برابر خواسته های نامعقول آقاجون کوتاه اومده بود. اولین شرط آقاجون قطع رابطه بابا با کل خونوادش

بوده. نمیدونم چرا بابا این شرط و قبول کرده بود. مگه انسان چقدر می تونه عاشق باشه که به خاطر یه عشق نو عشق واقعی و اصیلش یعنی پدر و

مادر و عزیزانشو فراموش کنه. من درک نمی کردم ... عشق ... من این واژه رو درک نمی کردم. مگه معنی عشق دوست داشتن نیست ؟ پس چرا

من این دوست داشتنو توی رفتار بابا نمی بینم. اصلاً چی از بهم زدن رابطه ها قرار بود نصیب آقا جون بشه؟ آ تازه شرط بعدیش جالبتر بود. تمام

فرزندای مامان باید با فرزندای دایی که از قضا زنش خواهر مجید بود ازدواج می کردن. پدرم که کلش داغ بوده این شرط و قبول میکنه درحالی که نمی

دونسته با پذیرفتن این شروط قراره زندگی همه ی مارو نابود کنه . پرهام ، پریسا ، من و پریا هرکدوم قرار بود در آینده به نوعی ضربه بخوریم حتی

شیرین و شایان .شیرین و شایانی که تنها ثمره های ازدواج دایی حساب میشن و درست بعد از به دنیا اومدن منه که آقاحون رسماً نامزدی من با

شایان و پرهام با شیرین واعلام میکنه تو خاطره های گنگ بچگیم یه چیزی رو خوب به خاطر دارم. رابطه من و شایان و شیرین خالی ازحس دوست

داشتن بود.





*********************

- پرین ببند در اون یخچال بی صاحابو سوخت.

صدای مامان بود که منو ازعالم خودم بیرون کشید :

- وا مامان خو گرسنمه.

- توکه یه دیقه پیش درشو وا کردی دیدی توش چیزی نیست.

- حالامگه چی شده می خواستم ببینم چی داریم بخورم.

- همونی که یه دیقه پیش توش بود. اصلا میدونی چی کار کن صبح به صبح یه عکس ازداخل یخچال بگیر هر وقت خواستی ببینی توش چیه همونو

نگاه کن.

لبامو جمع کردم و اعتراض کردم :

- وا مامان

- دروغ میگم مگه از صبح تا شب همتون میاین هزار بار در این یخچالو باز می کنید.

- ای بابا زندگی ما داریم آخه؟ بابا فردانتیجه کنکور میاد من استرس دارم شمام هی برو رو نروم .


romangram.com | @romangram_com