#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_24
- دروغ می گه...به خدا دروغ می گه...من با هیچ کسی رابطه نداشتم...شایان شب تولدم من رو آوردم این جا...من اون شب رو با شایان بودم...داره
دروغ می گه...باور کنید.
زن دایی با گامی بلند به سمتم خیز برمیداره ، صورتش از خشم سرخ شده . دستش رو میاره بالا و یه کشیده محکم تو صورتم می خوابونه ، صدای
فریادشو می شنوم که میگه :
- دهنتو ببند دختره ی بی بند و بار...هرزگی های خودتو گردن پسر من می ندازی...خجالت بکش بی آبرو...این وصله ها به پسر من نمی
چسبه...هرزگی کار توئه نه ، پسرمن.
قلبم از این حرف ها سنگینی می کنه. تمام وجودم به لرزه افتاده . زانوهام بی حس شد نو نقش بر زمین میشم.ضجه میزنم ، اما هق هق هام خفه
شدن ، سرم رو بلند می کنم و نگاه ماتم زده ام به شایان می دوزم و با همون صدای خفه و هق هق کنان میگم :
- خیلی پستی شایان خیلی پستی...مگه تو نبودی که گفتی همیشه کنار من وایمیستی ...من که تو نبودی که بعد از اون شبی که ازم
سواستفاده کردی گفتی که منو تنها نمی ذاری...مگه نگفتی که نگران نباشم...مگه نگفتی که دیر یا زود مال هم می شیم...مگه تو توی همین خونه
این حرف ها رو به من نزدی؟!
شایان با خونسردی دستش رو توی جیب شلوارش فرو برد و با بغض گفت :
- بس کن پرین...دروغ ها و توهماتت رو کسی باور نمی گه...لازم نیستی انقدر دروغ بگی
در جواب حرفهاش ضجه زدم :
- اونی که دروغ میگه تویی شایان...گوشیمو بهم بده تا بهت نشون بدم...نشون بدم که خودت بودی که اس ام اس دادی بیا همون خونه ای که شب
تولد رفتیم.
و بعد قبل از این که فرصت انجام کاری رو بهش بدم گوشیمو از دستش کشیدم و وارد اینباکسش شدم. اما هر چقدرمیگردم نامی ازشایان و پیام
ساعت پیشش نمی بینم. فکرمیکنم ، من که یادمه...من که خودم خوندمش ...یاد لحظه ای میفتم که شایان به بهانه ی دیدن شماره ها گوشی رو
ازم گرفت .دستم بی حس شد و گوشی از لای انگشت هام سر خورد. هق هق کنان.با نفرت نگاهی به شایان میندازم و میگم :
- دروغگووو...خیلی کثیفی...خیلی پستی ... خیلی
زن دایی ام به سمت شایان میره وبازوش رو می کشه.صداشو میشنوم که تشر زنان میگه :
- بیا بریم شایان...بیا بریم ... دیگه نمی خوام صدای این بی آبرو رو بشنوم.
شایان نگاه سردوتلخی به من میندازه ، لبهای کج شدشو میبینم که بهم پوزخند می زنه و با زندایی از در خارج میشن.
پدر بزرگ هم به سمت من اومد و بالای سرم ایستاد و گفت :
- پرین دیگه برای من مرده...من نوه ی کثیفی به اسم پرین ندارم...تا عمر داری حق نداری جلوی چشم من پیدا بشی.
. . : : این کتاب توسط کتابخانه ی مجازی نودهشتیا (www.98ia.com) ساخته و منتشر شده است : : .
romangram.com | @romangram_com