#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_22
امامن ضعیف بودم ، لعنت به این ضعف ... .لعنت.
صدای عاقدومی شنیدن که می گفت :
- بسم الله الرحمن ارحیم
النکاح و ...
هنوزجمله اشوکامل نکرده بودکه صدایی ازجمع بلندشد
- صبرکنید
همه ی نگاههابه سمت میناخانم خاله شایان چرخید
- شگون نداره دوبخته وبیوه تومراسم عقدباشن
اینبارنگاههاروی من زوم بود نگاه من اول سمت مامان چرخیدکه بغض وشرمندگی توش بودوبعدشایان که جزپوزخنده مسخرش چیزی دیده
نمیشد...شایان دوبخته حساب نمیشد؟... بی هیچ حرفی ازاتاق اومدم بیرون .خوشبختانه باغ پشت خونمون قرارداشت.راه خونمونودرپیش گرفتم
اماواسه همیشه پوزخندشایان و توذهنم نگه داشتم. درخونه روبازمیکنم وروی تخت درازمی کشم.ذهنم درگیر اتفاقات این چندوقت میشه ، بیش
ازدوماه ازروزتولدم میگذشت .همه چی خراب شده بود...چرااینجوری شد ... داشتم فک میکردم که حالم بهم خوردبدجوری عق میزدم یاداین
فیلمامیفتم که وقتی طرف عق میزدکه نشون بده بارداره ومن چقدرمسخرشون میکردم .باردار ... این کلمه روچندبارتکرارکردم خدای من یکم چاق
شدنم... عادت نشدنم...وحالام که نکنه...اما...من چیکارکنم ... فردابایدازمایش بدم که مطمئن شم ... . ولی امکان نداره خدااونقدازمن بدش
نمیاد...برم ... کجاازمایش بدم ... یادم اومدمیشه ازداروخونه بیبی چک خریدوتوخونه امتحان کرد.
صبح باترس ولرزلباسامو میپوشم وبه سمت داروخانه حرکت میکنم. بعدازخریدن بیبی چک بااینکه مسیرکوتاهه ومعمولا"پیاده این
مسیروگزمیکردم.اماحالابه خاطراسترسی که ناشی ازترس بودبلافاصله بایه تاکسی خودموبه خونه می رسونم.
بلاخره یه بارم شانس منویاری میکنه وکسی خونه نیست.ازفرصت استفاده می کنم وسریع امتحانش میکنم.قلبم داره ازسینم میزنه بیرون صدای
نفسهام اونقدرشدیده که به وضوح به گوشم میرسه.همش دعامیکنم که یکی ازخطاقرمزشه... امابعدازگذشت چنددقیقه هردوتاخط قرمزشده...وطبق
بروشورداخل جعبه این یعنی من باردارم .باورم نمیشداین امکان نداشت اشکام بدجوری باریدن گرفته بودن وصورتموخیس میکردن.حالامن چه خاکی
بایدتوسرم بریزم.خداحکمت کارات چیه.این رسوایی تاوان کدوم گناه منه ؟نمیگم ادم خوبه قصه ات منم.اماادم بدقصتم من نبودم که این جوری مجازاتم
کنی.فکرم اصلاکارنمیکردبغض وحالت تهوع روهمزمان داشتم چاره ای نبودبایدباشایان حرف میزدم بایدازش دلیل میخواستم.بایدبی
گناهیموباورمیکرد.اشتباه ازمن بودکه این مدت سکوت کرده بودم چرانرفتم سراغ شایان اون منوباورمیکرد.اون بدنبودازمن بدشنیده بود.مثل بقیه مدام
شماره شایانومیگیرفتم اماردتماس میزداجبارا"واسش اس دادم من باردارم میدونی که بچه ته پس یه فکری کن
خیلی نگذشته بودکه اس دادمیخوام ببینمت تایه ساعت دیگه بیاهمون خونه ای که واسه تولدت رفتیم
ادرس اون خونه ی لعنتی روکاملابه خاطرداشتم اینبارقراربودتواین خونه چه سرنوشتی درانتظارم باشه ترس زیادی داشتم امامیدونستم که مرگ یه
romangram.com | @romangram_com