#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_16

بنداز گردنش. صبر کردم تا برای به مناسبتی بهت بدمش. امیدوارم خوشت اومده باشه.

در همون حالت که توی بغلش بودم اشکهام پاک کردم و گفتم :

- خیلی قشنگه. حالا نوه کجا بود ولی ممنونم.

- مبارکت باشه دخترم.

بعد هم وارد اتاقم شدم. خودم رو روی تختم انداختم و با تمام وجود زار زدم.

نمی دونستم ساعت چنده فقط توخواب و بیداری احساس می کردم کسی داره تکونم می ده و باهام حرف می زنه. می خواستم جوابشو بدم اما

هیچگونه رمغی نداشتم و فقط صدای گنگ و مبهم مامان بودکه انگارازدوردست هابه گوش می رسید

- بیدار شو دختر. معلوم هست چت شده ؟ بیدار شو دیگه.

با صدای پاشیده شدن اب به صورت وخیسی صورتم ، با ترس و وحشت از خواب بلندمبشم. عرق سردی بر بدنم نشسته بود و لرزش خفیفی رو در

سراسر بدنم احساس می کنم. مامان با ماساژدادن پشتم تلاش میکنه ارومم کنه ، خاطرات روزگذشته توی ذهنم رژه میرن. اشک هام روی گونه

هام می غلتن و صورتم وخیس میکنن.باهمه ی تلاشم واسه گریه نکردن ، اشکهام قصدتسلیم شدن ندارن وهق هقم اوج می گیره. صدای بلند و

عصبی پریا به گوشم می رسه که میگه :

- دختره ی لوس ببین سر صبحی چه اعصابی ازمون خراب کرده.

مامان که همچنان که بااعوشش پذیرای من بودونوازشم می کرد به پریا تشر زد :

- پریا ساکت شو دخترم خواب بد دیده.تو دلم گفتم ای کاش خواب بود والانم تموم شده بود...ومن اروم بودم

اما اروم نمیشدم ، جون خواب نبود ، حقیقت محض بود که فقط بایدباورش کنم ،

به سختی و با اصرار های پی در پی مامان به زور چند لقمه صبحونه خوردم. دلم به شدت درد گرفته بود و گاهی تیر می کشید. دلم یه همدم می

خواست. دوست داشتم با کسی حرف بزنم ، در و دل کنم و اونم فقط در سکوت به حرف هام گوش کنه. فقط و فقط گوش کنه. بدون هیچگونه

سرزنش و نصیحتی ، بدون هیچگونه قضاوتی فقط گوش بده. همین. اما متاسفانه همچین کسی توی زندگی من وجود نداشت و من تنها بودم و همه

حرف ها و درد هامو توی خودم تلنبار می کردم. وارد اتاقم شدم و درو بستم. گوشه ی دیوار پایین پنجره نشستم. گردنبند اهدایی مامان رو در دست

گرفتم و همونطور که بهش خیره شده بودم ، به فکرفرورفتم.

نگاهم به گوشی ام بودکه گوشه ی اتاق بهم چشمک می زد ، یاد حرف دیروز مامان افتادم که گفت به پگاه زنگ زده و ازش پرسیده من اونجام یا نه

و پگاه هم تایید کرده.

وقتی این حرف رو از زبون مادرم شنیدم تعجب کردم. نمی دونم چرا اما انتظار داشتم اون شخص مریم باشه نه پگاه .شاید من بد بودم که هیچ وقت از

پگاه خوشم نمیومد.

آهی کشیدم و به گوشیم خیره شدم و بعد در یک تصمیم آنی برش داشتم.ناخواسته شماره پگاه و گرفتم. واقعا به یکی نیاز داشتم که باهاش

romangram.com | @romangram_com