#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_15


بالاخره اونقدر شایان گفت تا بالاخره کمی آروم گرفتم. لباسهامو پوشیدم و شایان گفت :

- پاشو بریم که داره هوا تاریک میشه و خونوادت نگران میشن .

وای خدا تازه یاد مامانم افتادم. با دست توی صورتم کوبیدم و گفتم :

- وای خدا حالا جواب اونا رو چی بدم.

- بگو خونه ی دوستت بودی.

- نمیشه اخه ممکن با دوستام تماس گرفته باشن و اونا گفته باشن که من اون جا نبودم.

- دوستات اگه واقعا دوستت بوده باشن این رو نگفتن.

می دونستم اگر به مریم زنگ زده باشن مریم به دروغ گفته که من اونجام. فقط امیدوار بودم که به پگاه زنگ نزده باشن که بدبخت می شدم. بغض

کردم و گفتم :

- من می ترسم شایان.

- میخوای یه زنگ بزنم خونتون تا بفهمم اوضاع ازچه قراره؟

با فکر اینکه این بهترین راه تایید کردم و شایان زنگ زد :

- سلام عمه خوبید؟ ممنون عمه پرین خونه نیست ؟! اطلاع ندارید کجا رفته ؟!

- باشه ممنون دوباره خودم تماس میگیرم.

وقتی تلفن رو قطع کرد با هول و ولا گفتم :

- چی شد؟

- توچرا انقدر ترسیدی ظاهرا مامانت زنگ زده به یکی از دوستات اونم گفته خونه ی اونایی .

با این حرف نفس راحتی کشیدم. غم بزرگی رو در قلبم احساس می کردم. احساس گناه تمام وجودمو گرفته بود. خدایا منو ببخش. با ناراحتی وارد

خونه شدم. مادرم کلی ابراز نگرانی کرد و نصیحتم کرد که چرا بهش خبر ندادم. من هم تمام مدت سرم پایین بود و در اخر فقط به یک معذرت خواهی

کوچولو بسنده کردم. شرم می کردم که توی چشم مامانم نگاه کنم. مادرم پلاکی رو به سمت گرفت که روش به زیبایی اسم آوید رو حک کرده بودند.

لبخند کمرنگی روی لبم نشست. تازه یادم افتاد که شایان برای تولدم هیچ هدیه ای بهم نداده. لابد یادش رفته. مامانم رو بغل کردم و سرم رو روی

شونه اش گذاشتم. نمی دونم چرا ناخودآگاه اشک هام جاری شدن. با صدای گرفته ای گفتم :

- ممنون مامانم. خیلی قشنگه.

مادرم دستی به موهام کشید و گفت :

- خواهش می کنم. اینو پارسال به نیابت تو از مشهد گرفتم. می دونستم از این اسم خیلی خوشت میاد. انشالله اگر نوه ی خوشگلم پسر شد اینو


romangram.com | @romangram_com