#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_14
- شما پروو هم که باشی واسه ما عزیزی. بفرمایید اینم آب پرتقال.
آب پرتقال رو از دستش می گیرم و آروم آروم مزه می کنم. نگاهم به شایان که آبمیوشو یک نفس سرکشید. منم تحریک میشم و به تقلید از شایان
کامل سرمی کشم :
بیش ازترشی وشیرینی.طعم گس بودنو زیر زبونم حس میکنم. اما بی توجه بهش با شایان گرم صحبت میشم.
حالم خوب نیست ، دیدچشمام تارشده ، سرم سنگینی میکنه. دستامو رو روی سرم میذارم و با لحن کشداری میگم :
- شایان حالم خوب نیست.
- باشه عزیزم الان میرم دراز بکش. شاید حالت بهتر شد.زیر بغلمو گرفت و منو برد تو اتاق خواب.
خودش کنارم دراز کشید ، نوازشاش حالمو درگرگون میکرد ، غرق درلذت های ساختگی ، با افکاری سست و رویایی کودکانه ، به باد دادم. زندگی
زیبای یه نوجوان هیجده ساله رو...ازبین بردم نجابت دخترانه رو...نفمیدم چی شد وچه بلایی سرم منو آینده ام اومد ، هنوزم تو گوشم صدای مستانه
قهقه هام ... تو بدترین روز زندگیم بچگیم و به سخره میگیرن.
چشمامو به سختی باز میکنم.یه نگاه وحشت زده به اطرافم می ندازم...دلیل حضورمو تو این مکان نا آشنا به خاطر میارم. سرم سنگینه اماخاطره
های بدی ازحالت ها و اتفاقات ساعتی پیش تو ذهنم نقش بسته. با بی حالی پتو رو کنار می زنم.بند بند وجودم می لرزه. اشک هام روی صورتم می
غلتن. با دستهام صورتم رو قاب می گیرم و با تمام وجودم زار می زنم.
هق هقم به آسمان بلند میشه...شایان با صدای هق هق من وارد اتاق شد. نگاهی به من میندازه و با بی خیالی میگه :
- چی شده ؟ چرا گریه می کنی ؟
با عصبانیت به صورتش خیره میشم و ضجه زنان میگم :
- این چه کاری بود که کردی ؟! حالا من چه خاکی تو سرم بریزم. خیلی پستی شایان.
با خونسردی دستش رو در جیبش فرو می بره و میگه :
- مگه من زورت کردم؟! خوبه خودت هم خواستی.
- به من چه ربطی داره ؟! من مست بودم حالیم نمی شد. تو چرا این کارو کردی؟! اصلا چرا توی اون آبمیوه مشروب ریختی ؟ چرا؟
- شلوغش نکن توام حالا مگه چی شده اینجوری می کنی ؟! در ضمن من نمی دونستم دوستم توی اون آبمیوه مشروب ریختن و گرنه نمی دادم
بهت .
سرم رو بین دستام گرفتم و گفتم :
- شایان بدبختم کردی. شایــان.
به من نزدیک شد و دستمو گرفت و گفت :
- نگران نباش عزیزم. من تا آخرش پات می مونم. هر چی بشه تو اول آخرش مال منی .
romangram.com | @romangram_com