#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_10

ازپگاه اصلاًخوشم نمیومددرحالیکه اون همیشه بامن خوب بود

******************

به خونه که رسیدم مامانو دیدم که توحیاط نشسته وبی صبرانه انتظارمنومیکشه.بادیدنم بلافاصله ازجاش بلندشدوگفت :

- چی شدچیکارکردی؟

سعی کردم بالبخندجوابشوبدم

- واسه شاهرود قبول شدم

مامان نفس راحتی کشیدوگفت :

- خداروشکر . اینجوری نزدیک خودمونی خیالم راحت تره.

- ولی پرین حیف شد.گفتیم شایدیه شهردیگه قبول شدی بلکه شوهرخارجکی پیداکردی.

نگام به سمت درورودی که صدای پر یا از اونجا شنیده میشد چرخید.

- شاهرودم یه شهردیگه حساب میشه ...

می خواستم ادامه بدم اماصدای اعتراض مامان باعث شد سکوت کنم.

- خجالت داره دختر...این حرفاچیه میزنی...پرین نامزدادره...معصیت نکن

- معصیت چرا؟رابطه ی شایان وپرین به هرچی میخوره جز نامزدی.

حرفاش یه حقیقته خاموش بودکه باعث شدمامان باکشیدن اهی سکوت کنه.نگام به پریاافتادکه انگارازحرفش پشیمون شده بوداماحرفی بودکه زده

شده وکاریش نمیشدکرد ... یه نگاه دیگه بهش کردم سرش مثل اکثراوقات توگوشیش بودمطمئن بودم داره زیرابی میره اماباهمه ی تلاشم نتونسته

بودم کشفش کنم.

شب خواستگاریه پریسابود.یادمامان افتادم ومخالفت بابا...باباوقتی که قضیه ی خواستگاریه خانواده سرمدی وشنید.صراحتا"مخالفت خودشواعلام

کرد.

نه اینکه باخانواده ی سرمدی مخالفت داشته باشه...اتفاقا"اوناروکامل می شناخت وازاخلاق ومنش اقای سرمدی وخانوادش تعریف می کرد...بابایه

ادم سنتی بود...مشکل اون نحوه ی اشنایی وارتباط پریساوامین بود.واین نظرباباباعث شدمامان دست به دامن اقاجون شه وبازم اون پیرمردبودکه

تصمیم می گرفت...باباام که همیشه دربرابراقاجون مطیع بوداینبارم به گفته ی خودش به احترام اقاجون اجازه میده اونابیان.

تمام فکروذکرمن توی پذیرایی واتفاقاتی که ممکن بوداونجابیفته می چرخید ، ولی خب چون توشهرمارسم بودموقع خواستگاری دخترای مجردحق

شرکت تومراسم وندارن مامان دستوراکیدداده بودکه نه من ونه پریابه هیچ عنوان پامونوتومراسم نزاریم.توتمام مدت مراسم منوپریاتواتاق بودیم حوصلم

حسابی سررفته بودخوش به حال پریاکه سرش باگوشیش گرم بود.ولی من چی...منم پرازحس دیده شدن بودم ، پرازحس دوست داشتن...دوست

داشتم کسی دوسم داشته باشه...پس چرامن کسی ونداشتم...حتی ازاسم دوست پسرم خوشم نمیومد...شایددلیلش این بودکه من

romangram.com | @romangram_com