#گلشیفته_پارت_7

_دو..دوتا م..مرد بودن..منو..منو دزدیدن..از..د..در خونمون..

دیگه نتونستم حرف بزنم به سرفه افتادم.انفد سرفه کردم که خون بالا اوردم.

دکتر و پرستارا سریع مشغول شدن و پرستاره یه سوزن زد تو سرمم.دکتره همونطور که لبخند رو لبش بود رو به اون اقاهه که فکر کنم همون سهراب بود گفت_اقای مهاجر یه لحظه تشریف بیارید اتاق من.و رفت بیرون.

حالا فقط من و اون خانمه تو اتاق بودیم.بغض گلوم گرفت.دوست داشتم الان مامانم کنارم بود و دستم و میگرفت که همون موقع خانمه دستش و گذاشت تو دستم و یه لبخند مهربون بروم زدو گفت _خوبی مامانم؟

این و که گفت دیگه طاقتم تموم شد و زدم زیر گریه.خدایا چیز زیادی ازت نمیخواستم فقط یه اغوش امن که مال من باشه.مال خود خودم.مامان من باشه

هانیه_گلی..

اشکام و سریع پاک کردم و و یه نفس عمیق کشیدم.

_بیا تو.

در باز شد و هانیه اومد تو.در و بست و اومد نشست رو تخت کنارم.

یکم نگام کرد و دستش و اورد بالا و اشکام و پاک کرد و گفت_گریه واسه چی؟

سرم و انداختم پایین که گفت_باز یادشون افتادی؟

_من فراموشش نکردم که یادشون بیفتم.

هانیه_گلی جونم اگه خدا بخواد پیدا میشن.غصت مال چیه؟

چشمام دوباره پر از اشک شدن .دلم یه شونه واسه گریه میخواست.سرم و اوردم بالا و با بغض گفتم_دلم واسشون تنگ شده.

سرم و گذاشتم رو شونه هانی و گریه کردم.اونم با من گریه میکرد.انقد گریه کردم تا اروم شدم.سرم و اوردم بالا و چشم دوختم به دیوار روبرومو گفتم_ولی دیگه دوسشون ندارم .اونا منو تنها گذاشتن.

هانی_چی میگی تو؟قضاوت عجولانه نکن.تو دخترشون بودی؟

یکم صدام و بردم بالا و عصبی گفتم_د اخه چون دخترشون بودم اینو میگم.مگه من دخترشون نبودم.واسه چی دنبالم نگشتن.اگه کل دنیارم دنبالم میگشتن الان باید پیدام میکردن.بابام بهم قول داد ولی زد زیرش.

هانی_اروم باش عزیزم .چیزی نیست.میدونی که بابا تمام تلاشش و میکنه.پس اروم باش.


romangram.com | @romangram_com