#گلشیفته_پارت_43

هاني يكم خيره نگام كرد و گفت _گلي مشكوك ميزنيا...

بلند شدم يكي زدم تو سرش و رفتم بيرون و گفتم_خف بابا.

ولي خدا ميدونه تو دلم چه غوغايي بود.ووي هم خوبه نفهميد.

خلاصه كه خونه رو تميز و مرتب تحويل خاله داديم و رفتيم با تني خسته يه نهار دبش بزنيم كه خاله جلومون كنسر لوبيا گذاشت.يعني عين خر باري ازمون كار كشيد بعد تهش اينه مزدمون.

بعد از نهار رفتيم كه اماده شيم.نوبتي دوش گرفتيم و رفتيم تو اتاقامون.با همون حوله رو تختم دراز كشيدم كه نفهميدم چي شد و خوابم برد.

با جيغ جيغاي هانيه از خواب بلند شدم.

_ها.باز چته.ميذاري يه دقيقه كپه مرگم بذارم.

هاني با تعجب نگام كرد و گفت_چرا عين معتادا حرف ميزني.

خودم خندم گرفته بودم.چون گيج خواب بودم حرفامو ميكشيدم و چشمام خمار بودن و حرفام.ههه.

هاني _ولي گلي اگه معتاد بشب از اين معتاد خوشگلا ميشيا.چشماتم خمار و كشيده.اخ جووونم.

_يعني دلم فقط كبابه واسه فريد.

هاني_دلشم بخواد دختر به اين نازي و خانمي قراره زنش بشه.

يهو ياد اولين باري كه فريد و ديدم افتادم.من چند روزي بود كه تو اين خونه اومده بودم.اسم فريد و زياد ميشنيدم ولي تا حالا نديده بودمش.فريد همسن امير سام بود و هم قد و قواره هم.صورتش معمولي بود . بعضي اخلاقاش به امير سام شباهت داشت ولي شوخ و بذله گو بود.

اون روز فريد با برادرش فربد كه دو سال از خودش كوچيكتر بود اومده بودن پيش امير سام و حسام.منو هانيه تو باغ روي تاب نشسته بوديم.فريد منو هنوز نديده بود ولي در جريان بود.تا منو ديد خنديد و گفت_چه دختر كوچولوي نازي.تو چقد خوشگلي.

هانيه با شنيدن حرفاي فريد اخماش و كشيد تو هم و گفت_امير سام تو اتاقشه. بريد ديگه.

فريد خنديد و گفت_حسودي كردي تپل خانم؟

هانيه قرمز شد و گفت_ميري فريد يا يه چي بهت بگم؟

فريد با خنده گفت_اوهو اوهو.خشم هانيه.چشم ما رفتيم.


romangram.com | @romangram_com