#گلشیفته_پارت_42
اروم رفتم تو اتاقم.دراز كشيدم رو تختم و چشمام داشت گرم ميشد كه پيام شبگاهيش اومد.
وقتي عطر تنت را ميخواهم به باد هم التماس ميكنم...خدا كه جاي خود دارد...
امروز از صبح من و هاني و خاله افتاديم به جون خونه و داريم كارگري ميكنيم.خاله رفته بود تو اشپزخونه و گفت شام و شستن ميوه ها و اشپزخونه با من گردگيري و تميز كردن اتاقا و حياط با شما.من نميفهمم مگه خواستگارا تو اتاقا هم ميرن.اينجور موقع ها باغ به اين بزرگي رو ميگه حياط.
اول رفتيم باغ و تميز كنيم.با جارو اول اشغالا و برگا رو تميز كرديم و بعد شلنگ و باز كرديم كه بشوريم و درختا رو اب بديم كه اين هاني ذوق مرگ شوهر نديده خوشحال خيس خيسم كرد منم دوييدم دنبالش و ديگه اب بازي ما شروع شد.
_اينجا چه خبره؟
دوتامون برگشتيم. حسام بود.
حسام_دختر تو ميخواي شوهر كني هنوز دست از بچگيت بر نداشتي؟
هاني از خجالت سرخ شده بود ولي نميخواست كم بياره.
هاني_حسام بيا برو تو تا پتت و رو اب نريختما.
حسام سرخ و كبود شده بود خواست بره داخل كه پريدم روبروش و با حالت مشكوكي گفتم_حساب بردي نه؟اتو دادي دستش؟
حسام هول شده بود نميدونست چي بگه به تته پته افتاده بود.
حسام_چي ميگي تو.اتو چيه.هاني بيا اينو ببرش ابروم و برد.
و سريع ميوه هايي رو كه خريده بود و برد داخل و سريع برگشت. ميخواست بره كه اومد سمت من و هاني و گفت_ببين گلي بعد واسه هر دوتون تعريف ميكنم فقط تروخدا جلو زبونتون و بگيريد.
و تندي از خونه زد بيرون.تا رفت بيرون من و هاني يه نگاه به هم انداختيم و زديم زير خنده.چقد زود خودش و لو داد.
بعد از باغ رفتيم داخل و گردگيري كرديم و يكم مبلا رو جابه جا كرديم و خونه تكوني حسابي انجام داديم.اتاقا رو هم تقسيم كرديم و من هم خدا خو استه اتاق خودم و امير سام و انتخاب كردم. هاني هم خودش و حسام و. خاله هيچ وقت نميذاشت كسي اتاقشون و تميز كنه.فكر كنم بخاطر مسائل امنيتي بود.
اتاق امير سام يه اتاق بزرگ با تخت دو نفره قهوه اي سوخته بود.كلا ست اتاقش اين رنگي بود.كمدش ميزش تي وي و وسايل صوتي و همه چي شيك بود.اتاقش و با جون و دل تميز كردم.تختش و كه مرتب كردم در اتاق و بستم و يكم روش دراز كشيدم.سعي كردم بوي امير سام و استشمام كنم ولي هركاري كردم بويي نيومد.ولي حسابي تو رويا رفته بودم كه در يهو باز شد و منم چشمام و يهو باز كردم.خاك تو سرم.قلبم ريخت.
_واسه چي اينجا خوابيدي؟
_زهر مار.نميتوني مثل ادم بياي.خسته شدم يكم دراز كشيدم خو.
romangram.com | @romangram_com