#گلشیفته_پارت_39
هانيه دو دل گفت_نه گلي..ولي اخه. من هنوز ترم اولم.هنوز درسم تموم نشده.بابا من هنوز 18سالمه.فعلا زوده.
_18سالت باشه.قرار نيست كه فرداشب بياد ببردت خونش.تازه نامزد ميمونيد تا درست تموم شه اون موقع ديگه سنت خوبه و همه چي عالي.بعدم تو چطور عاشقي هستي كه از رسيدن به عشقت ناراحتي.
هاني ناراحت و پشيمون گفت_حالا چكار كنم_الان غصه ميخوره.نميدونم چي شد؟هول شدم نفهميدم چرا اينجوري كردم.
خنديدم و گفتم_بس كه ديوونه اي.زنگ بزن از دلش در بيار.
هاني با تعجب نگام كرد و گفت _من...
_پ ن من.
هاني عين اين گربه ملوسا نگام كرد و گفت_گلي جونم...
_گلي و زهر مار.اون ازت ناراحته.بايد زنگ بزني از دلش در بياري.خاك تو سرت بايد يكم واسش ناز كني.
بعد با حالت بدجنسي گفتم_حالا اگه لازم ميدوني خودم ناز..
هاني يهو پريد تو حرفم و گفت_لازم نكرده..پاشو برو بيرون تا بكارام برسم.
_نه هاني حالا كه دقت ميكنم ميبينم انگار راست ميگي بايد خودم بهش زنگ بزنم.
هاني بلند شد كه بياد موهام و بكنه كه سريع از اتاق زدم بيرون.
كاشكي از پسش بر بياد.البته اين دخترا هيچ كاري بلد نباشن ناز كردن و خوب بلدن.يكم بعد از اتاق اومد بيرون و لبخند رو لبش بود.من و ديد و چشمك زد و گفت_عمليات با موفقيت انجام شد.خوشحال بود ولي هنوز ترس و دودلي تو چشماش پيدا بود.به نظر من كه ترسش بي خود بود فريد خيلي پسر خوبيه و دوسش داره.
شب تا. عمو و حسام اومدن هاني سريع رفت تو اتاقش.خاله با عمو و حسام حرف زد و همه چي رو گفت.عمو خوشحال شد و حسام تاييدش كرد.حسام بهم خنديد و گفت_بالاخره يكي از سه كله پوك داره شوهر ميكنه.بهش چشم غره رفتم گفتدها چيه..مگه تو كله پوكي كه بهت بر ميخوره..بعد زير لب گفت_لا مصب با اين چشاش وقتي چشم غره ميره چار ستون بدنم ميلرزه.خندم گرفته بود بهش.ديوونه.
يكم بعد عمو بلند شد و رفت تو اتاق هانيه.يه لحظه فقط يه لحظه يه سرماي گزنده كل بدنم و گرفت فقط يه لحظه به هاني حسادت كردم.لعنت به من.دلم گرفت نميخواستم به اين موضوع فكر كنم ولي اگه من ميخواستم ازدواج كنم بابام كجا بود كه بياد و از زير زبونم نظرم و بكشه يا نصيحت پدرانه بهم بكنه.اخ كه درد بي كسي با هيچي درمون نميشه.رفتم تو اتاقم و نشستم كنج ديوار.چراغا رو خاموش كردم و تكيه زدم به ديوار و پاهام و جمع كردم تو شكمم و دستام و دور پاهام حلقه كردم.بغض تو گلوم بود ولي من با بي رحمي تموم نميخواستم ازادش كنم.كم كم تموم بدنم به لرز افتاد.بغض تو تموم وجودم ريشه زده بود.خودم و يكم ازاد كردم و گهواره وار عقب جلو ميرفتم و زير لب زمزمه ميكردم_لالا لالا لالا. لا لا لا لا لا
لالاييش ميكنم خوابش نمياد
بزرگش ميكنم. يادش نمياد
لا لا لا لا لا لا لا لا لا يي
romangram.com | @romangram_com