#گلشیفته_پارت_38

بعدم برگشت سمت منو و یه چشمک زد و گفت _مراقب باش.اینو گفت و سوار دوچرخش شد و رفت.

قلبم تند تند میزد.اون پسرا منو از کجا دیدن؟امیر و فرید تا چند لحظه از حرفای پره تو شوک بودن و با اخم به همدیگه نگاه میکردن.فرید خدافظی کرد و رو به امیر سام گفت_حواست و بهش بده.و رفت.

امیر مثل وقتایی که عصبی میشد دست کشید تو موهاش و چند لحظه نگهشون داشت و نفسش و فوت کرد بیرون.برگشت سمت منو با لبخند کمرنگی گفت_ترسیدی؟

بغض گلوم و گرفت .نمیدونم چی تو کلامش بود که بغضم گرفت.

امیر_میدونم که گریه نمیکنی.لازمم نیست که بترسی .وقتی با منی از هیچی نترس.دیگه هم نمی خواد تنهایی جایی بری.حالا کجا میخواستی بری؟

_می خواستم واسه خاله قرقره بخرم.

امیر_پس بدو بریم که مامان تا الان نگران شده.

با همدیگه رفتیم و خریدای خاله رو انجام دادیم.سر راه از سوپر محل واسم یه مشتی شکلات تلخ خرید.میخواست یادم بره.میخواست خوشحالم کنه ..که فراموش کنم.

از اون روز امیر هیچ وقت تنهام نذاشت و نمیذاشت تنهایی جایی برم.نه که حبسم کنه و عین اسیر باهام رفتار کنه ولی همیشه و همه جا حواسش بهم بود و هوام و بد طور داشت.اون یه حامی بود..یه حمایتگر..یه حمایتگر مهربون که بعد ها تبدیل شد واسم به یه حمایتگر مهربون و جذاب...

تنهایی ادم ها به عمق یه دریاست ...

ولی برای پر کردنش یه لیوان محبتم کافیه...

خيلي خوشحالم. .خيلي.امشب واقعا يكي از بهترين شباي زندگيه منه.امشب شب خوشحاليه كسيه كه هفت سال واسم خواهري كرد.ديروز در عين ناباوري مامان فريد زنگ زد و هانيه رو واسه فريد خواستگاري كرد.خاله فاطي خيلي تعجب كرده بود نميدونست چي بگه ولي از اونجايي كه همه از جمله عمو سهراب فريد و قبول داشتن و دوسش داشتن. و اون و پسر قابل اعتمادي ميدونست جوريكه با وجود دو تا دختر جوون اون خيلي راحت به خونه رفت و امد داشت قبول كرد واسه امشب بيان خواستگاري.

وقتي هاني فهميد خيلي تعجب كرد و بعد از سرخ شدن رفت تو اتاقش.خندم گرفته بود هاني و خجالت.محاله؟

رفتم تو اتاقش كه ديدم داره با گوشيش حرف ميزنه و حواسش به من نيست.

هانيه_چرا به من نگفتي؟....سوپرايز ديگه چيه؟...شايد من الان امادگيش و نداشتم...نه بحث اين نيست....چرا ناراحت ميشي....با توام...الو..الو..اه

_بيشعور واسه چي اينجوري باهاش حرف زدي؟

هاني با ترس برگشت عقب.اول عصباني نگام كرد بعد با حالت پشيموني سرش و انداخت پايين و گفت_ناراحت شد.گفت به مامان ميگم زنگ بزنه كنسلش كنه.

_حق داره.منم جاش بودم همينكار و ميكردم.اخه دختره ديوونه مگه ميخواي چكار كني قپي مياي من امادگيش و ندارم.تو و فريد كه همديگه رو دوست داريد. بده همه چي رسمي باشه.ديگه چه مرگته؟


romangram.com | @romangram_com