#گلشیفته_پارت_35
تعهدی و که قراره در آینده بهش بدی و باید از الان نشونش بدی ،بایداعتمادش و جلب کنی،کاری کن بهت ایمان بیاره،اگه نظرش و قبول داری بهشون احترام بذار ،اونم به نظره تو احترام میذآره.حالا هم دیگه نمیخواد آنقدر زنگ بزنی و خودت و کوچیک کنی.مطمئن باش آروم بشه میاد دنبالت.
اشکاش و پاک کرد و گفت:امیدوارم.
داشتیم میرفتیم در دانشگاه که یهو فریبرز جلو رومون ظاهر شد.
فریبرز اومد و کنار هانی ایستاد و گفت:هانیه خانم خوبید،چرا چشماتون قرمز شده؟
هانی اخم کرد و گفت:خانم مهاجر.
فریبرز خندید و گفت:چشم چشم خانم مهاجر.میتونم چند لحظه وقتتون و بگیرم؟
هانی:الانم گرفتید.فقط زودترعجله دارم.
فریبرز:حالا چرا آنقدر اخمو؟عصبی هستیا؟
هانی یه نگاه تیز بهش انداخت و اومدبره که فریبرز دستش و گرفت و گفت:کجا بابا،حالا قهر نکن.
همون موقع صدای فرید اومد که باعث شد من و هانی با ترس برگردیم.
فرید با تعجب و حالت غمگینی گفت:خیلی پستی هانیه..خیلی.
هانی اول بهت زده خیره به رفتن فرید بود و بعد با گریه رفت دنبالش.وای خدا چقدر فرید داغون بود،با عصبانیت برگشتم سمت فریبزر و گفتم:خوب شد دلت خنک شد،دید زدنات سر کلاس ها کم بود باید میونش و با نامزدش هم خراب میکردی.
فریبرز که گیج شده بود گفت:نامزدش..مگه نامزد داره...بخدا من نمیدونستم نامزد داره ،من فقط ازش خوشم اومده بود نمیدونستم..بخدا من مال مردم خور نیستم.
با تاسف سرم و تکون دادم و گفتم:دعا کن چیزی خراب نشه.
با قدمای بلند اومدم در دانشگاه.خلوت بود،فرید به دیوار تکیه داده بود و یه پاش و چسبونده بود به دیوار و دستاش تو جیب شلوارش بود و هانی ایستاده بود روبروشد و گریه میکرد.
آروم رفتم کنارش و گفتم:هانی برو سر نبش یه ماشین بگیر تا من بیام.نگام کرد که بهش فهموندم که بره. آروم یه خدافظ گفت و رفت.
رو کردم سمت فرید و گفتم:خیلی بچه ای فرید.
عصبی گفت:من بچم.من،دستش تو دست اون عوضی بود،من بچم؟
romangram.com | @romangram_com