#گلشیفته_پارت_26

رسیدیم خونه .پول و حساب کردیم و رفتیم داخل.بله درست حدس زدیم.مریم مخ خاله رو کار گرفته بود و خاله هم هی اه میکشید و هی قربون صدقش میرفت.

سلام کردیم و رفتم نشستم کنارش و اروم در گوشش گفتم_کم فک بزن.بیچاره حالا باید بره یه بسته کدئین بخوره.سردرد گرفت.

یکی زد پس سرم و با حالت مظلومی گفت_خفه شو.خو واسه کی درد دل کنم.

دلم واسش کباب شد.مریم مامانش و سه سال پیش از دست داد.اونم به طرز خیلی بدی.گاز گرفتگی.از شانسشون اون روز هیچکس خونشون نبوده.مامانش تنها بوده و شومینه خفه میکنه و گاز برمیگرده و بیچاره خواب بوده و تو خواب میمیره.چی کشید مریم.تا یه مدت فقط گریه میکرد و هیچی نمیخورد و با هیچکس حرف نمیزد.نه باباش و نه داداشه کوچولوش.اونا خودشون حالشون بد بود ولی غم مریمم داشت دیگه دیوونشون میکرد.دیدم اینجور فایده نداره با پیشنهاد خاله فاطی یه مدت اوردیمش اینجا.خیلی کمکش کردیم تا تونست سر پا وایسه.دلم واسش میسوزه.منم یه جورایی هم دردش بودم.منم به نوعی مادر نداشتم.

بغضم و قورت دادم و گفتم_واسه من..این بیچاره خودش کم مشکلات داره.

دستش و کشیدم و با خودم بردم سمت اتاق و داد زدم_هانی اومدی با خودت چایی بیار.

اتاقم تغییر نکرده بود.همون اتاق هقت سال پیش بود فقط تختم به یه تخت خاکستری و مشکی تغییر کرده بود.

لباسام و عوض کردم و چون میدونستم مردا تا غروب نمیان یه دامن کوتاه مشکی ریون پوشیدم که لختیش و نرمیش حس خوبی بهم میدادو به پاهای سفیدم میومد.یه تاپ استین کتی سفید هم پوشیدم.سه دکمه داشت که دو تا دکمه بالاش باز بود.موهام و شونه کردم و باز گذاشتم.معمولا موهام و نمیبستم مگر وقتی میخواستم کاری انجام بدم که کلافه نشم.

مریم مانتو شو در اورد و شالش رو هم در اورد و اویزون کرد.یه جین ابی و یه تاپ مشکی تنش بود.مریم دختر با نمکی بود.پوست گندمی و چشمای مشکی و لبای نسبتا درشت و بینی مناسب صورتش و موهای حالت دار مشکی.دختر نازی بود.

هانی عین اپاچیا سرش و انداخت تو و اومد داخل و گفت_د بنال ببینم چت بود.نذاشتی به کار و زندگیمون برسیم.

و سینی چایی و بسکوییت گذاشت رو میز.

مریم_حالا مثلا کار و زندگیت چی بود تو؟حتما می خواستی بری عشق و حال با فرید خان؟

هانی زد تو سرش و گفت_کوفت.انگار بلندگو قورت داده پسشم نداده.همه رو فهموندی.

_هوی هانی خانم.میای تو در بزنی بد نیستا.انگار طویله است.

هانی_خف بابا.ادای ادمای باکلاس و واسه من در نیار که من دیگه میدونم چه بی ریختی هستی؟

_الان چه ربطی داشت؟

هانی حرصی شده بود گفت_هرچی؟دلم میخواد.تو باز چشت به این دختره خورد هار شدی؟

اوف.سر و کله زدن با هانی عین انگلیسی یاد دادن به شتر میمونه.


romangram.com | @romangram_com