#گلشیفته_پارت_24

جابه جا شدیم.هوو صندلی چقد عقب بود.من صندلیم و کشیدم جلو .اون کشید عقب.تو این چند وقت از حسام یه چیزایی یاد گرفته بودم.ولی توی پارک دوبل یکم اذیت میشدم.امیر سام با ارامش واسم توضیح میداد.ولی من اصلا هیچی از حرفاش نمیفهمیدم.نمیدونم چم بود امشب.توانایی زل زدن به چشماش و نداشتم.خدایا این همه سال باهاش زندگی کردم من داره چم میشه؟

امیر واسم توضیح میداد ولی من گیج بودم.گرمم بود نمیشنیدم حرفاش و که دستش نشست رو دست راستم که روی فرمون بود.قلبم دیگه واقعا کند میزد و یه دفعه سرعت میگرفت.چشمام فقط یه چیزی رو میدید.دستای بزرگ و مردونش روی دستای ظریف و سفید دخترونم.میترسیدم قلبم از لباسم بزنه بیرون.گوشم ازشون حرارت میزد بیرون.

امیر بعد از چند لحظه دستش رو از رو دستم برداشت و گفـت_گلی من نگاه کن..

ولی من نمیتونستم اگه نگاش میکردم حتما خودم و میباختم.خدایا من امشب چمه؟

امیر سام_گلی من..من فقط میخواستم حواست و به من جمع کنی.منظوری نداشتم .حالا میشه نگام کنی؟

نمیتونستم.دستام داغ بودن.به جای خالی دستای امیر نگاه میکردم.

امیر سام_گلی...

خیابون خلوت.ارامشی که هیچ جا تا حالا تجربه نکرده بودم.سکوت .تنهایی منو پسری که جدیدا حس میکنم دارم به خودش و پیاماش و حضورش عادت میکنم داشت منو میبرد به خلسه.

امیر سام_گلی نمیخوای نگام کنی؟

صداش خفه و بم بود .انگار از ته چاه میومد.

برگشتم.سرم پایین بود.یه دستش پشت سر من به صندلی ماشین بود و یه دستش رو دنده.یه دستبند چرم قهوه ای سوخته به دسته مردونش بود.بعضی وقتا میذاشتش.بهش میومد.جذابش میکرد.خودش خیلی زیبا نبود ولی جذاب بود.شاید از نظر من جذاب بود.

امیر سام_به چی خیره شدی؟

اروم سرم و اوردم بالا و چشمام و دوختم به چشمای قهوه ایش.خیره به چشمام بود.انگار اینجا نبود .ته ریشش صورتش و جذاب میکرد .چقد دوست داشتم به زبری شون دست بزنم.بینیش مردونه ولی خوش فرم بود لبای نه درشت و نه باریک و کوچیک.مردونه بود.بوی عطرش و دوست داشتم.

امیر با یه صدای گرفته گفت_تا الان چشمات و انقد از نزدیک ندیده بودم.چه رنگن؟

چشماش تو کل صورتم چرخ خورد.نمیتونستم از صورتش چشم بردارم.

احساس کردم صورتش اومد جلو ولی فقط یه سانت .سریع یه اخم نشست رو صورتش و کشید عقب وگفت_پیاده شو.

اب دهنم و قورت دادم و پیاده شدم.دوباره جابه جا شدیم.دوباره صندلیا رو عقب جلو کردیم.انقد با سرعت میرفت که از ترس چشمام و بسته بودم.وقتی رسیدیم سریع از ماشین پیاده شدم که گفت_شیفته..من..بابت امشب..

سریع گفتم_مهم نیست امیر..


romangram.com | @romangram_com