#گلشیفته_پارت_15

فتانه یه بلوز قهوه ای چسبون کوتاه پوشیده بود با ساپورت براق پلنگی و پالتوی خزدار کرمی که البته باز گذاشته بودش.موهای عسلی رنگ شده اش و لخت کرده بود و یه کلاه قهوه ای خوشگل رو سرش بود.بدون شال و موهاش پریشون دورش.بوت زیر زانوی قهوه ای براق و کیف ستش و ارایش طلایی.خلاصه که از دور برق میزد.

هممون نشسته بودیم دور هم و داشتیم حرف میزدیم که یه نگاه گرم و رو خودم حس کردم .چشم گردوندم و امیر سام و خیره رو خودم دیدم.

لبخندی رو لبش داشت که باعث شد بی اختیار منم یه لبخند مهربون تحویلش بدم.نمیدونم تو نگاهش چی بود ولی اصلا نمیتونستم ازش چشم بردارم.محو چشمای قهوه ایش بودم که صدای عصبی فتانه رو شنیدم.

فتانه_کجایی دختر؟با تو بودما؟

برگشتم سمتش و گفتم_چیزی گفتی؟حواسم نبود.

با اخم غلیظی که رو صورتش بود گفت_معلومه حواست پرت بود.میگم این چه تیپیه زدی.واقعا خجالت نمیکشی؟

با تعجب یه نگاه به لباسام انداختم و دوباره نگاش کردم و گفتم_مگه چشه؟

حق به جانب گفت_چش نیست.کوتاه نیست که هست .قرمز و جیغ نیست که هست.واقعا چه فکری کردی که این لباسا رو پوشیدی؟

با تعجب و البته عصبانی گفتم_فکر نمیکنم لباسم ایرادی داشته باشه .بعدم من این لباس و وقتی تنهام نمیپوشم.بعدم مگه قرمز چشه؟

واقعا هم همینطور بود هیچ وقت تنها اگه بودم یا با هانی میدونستم خیلیا مثل این دختره فکرشون خرابه نمیپوشیدمش.ولی میدونستم این دختره از چی داره میسوزه.

فتانه_هه تازه میگه چشه.ههمون و تابلو کردی .نمیگی راجبمون چی فکر میکنن.الان همه فکر میکنن ما از اوناشیم.

با فکه افتاده داشتم به پرروییش نگاه میکردم.یکی نبود این حرفا رو به خودش بزنه.دختره بی شعور.

اومدم دهنم و باز کنم یه چی بارش کنم که امیر سام خیلی خونسرد گفت_

فتانه دیگه تمومش کن.لباسای گلشیفته هیچ مشکلی نداره.دلیل نمیشه چون قرمزه بقیه بخوان کج فکر کنن.قیافه گلی نشون میده که چه دختریه.بعدم یه نگاه به خودت و تیپت بندازی بد نیست.

اخیش.حال کردم.صورت فتانه رنگ پالتوی من شده بود.هانی و فرزان و حسام زدن زیر خنده و فرزان گفت_خب راست میگه دیگه خواهر من.

با اینکه هنوز از دستش عصبانی بودم ولی حرفای امیر سام و حمایتش مثل ابی رو اتیش دلم ریخت.اروم شدم .انگار یه لیوان ابقند بهم داده باشن فشارم نرمال شده بود.دیگه اصلا حرفای فتانه واسم مهم نبود.اون روزا حس کردم واسه اولین بار دلم لرزید.

از صبح با هانیه اومدیم بازار .وای خدا دیوونم کرد یعنی من مشکل پسند تر از این دختر ندیدم.هفته دیگه کلاسامون شروع میشه و ما هنوز هیچی نخریدیم.از خستگی دارم میمیرم.دیشب که انقد فکر و خیال کردم دیر وقت خوابیدم.صبحم ساعت 10 از خونه زدیم بیرون و الان ساعت 1/5و هنوز هیچی نخریدیم.گرسنگی داشتم میمردم مخصوصا که صبحونه هم نخورده بودم.دیدم دوباره دو دل شده سر دوتا مانتو .از تو مغازه زدم بیرون.اومدم از پاساژم بیرون که دنبالم راه افتادو جیغ جیغ که کجا میری؟شیفته هوی با تواما؟

_شیفته و کوفت.شیفته و زهر مار.چند ساعته علافتم.دیوونم کردی.نمیتونی از پس انتخاب یه مانتو بر بیای چطور فرید و انتخاب کردی؟بابا خسته شدم دیگه .مردم گرسنگی.


romangram.com | @romangram_com