#گلشیفته_پارت_14
امیر سام_علیک بر پری خوشگله.تا الان چرا بیدار موندی؟
_همینجوری.خوابم نبرد.تو نگفتی کجا بودی؟خانم بچه ها رو برده بودی ددر ؟
خندید و گفت_اره دیگه .بیچاره ها اونا هم دل دارن دیگه .نیاز به تفریح دارن.
دست کرد تو جیب کت تکش و یه بسته شکلات تلخ در اورد و گرفت سمتمو گفت_اینم مخصوص پری خوشگله.
_وای مرسی سامی.اتفاقا تموم کرده بودم.
یه چشمک زد و گفت قابل نداره و رفت داخل.
تو این خونه فقط من به شکلات تلخ علاقه داشتم که همیشه امیر سام یا بعضی وقتا حسام واسم میخرید.من حتی عطر مخصوصمم شکلات تلخ بود.
اروم بلند شدم و رفتم داخل اتاقم سمت گوشیم.مطمئن بودم تا الان دیگه رسیده.
اره رسیده بود.بازش کردم.نوشته بود_
همه میگن عشق یعنی دوست داشتن ولی من میگم عشق یعنی ...یکی مثل تو داشتن.
خنده اومد رو لبام.
چه حس شیرینی بهم منتقل میشه وقتی پیاماش و میخونم.الان یه چند وقتی میشه که هرشب واسم این پیاما رو میفرسته.همه هم عاشقانه.دیگه به پیاماش عادت کردم.اولاش فکر میکردم شاید منظوری داره یا میخواد چیزی رو بهم بفهمونه ولی وقتی دقت میکنم میبینم اون خیلی ریلکس تر از این حرفاست.هرشب پیام میده بعد فرداش باهام طوری برخورد میکنه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده .بهشون عادت کردم .اگه یه شب واسم نفرسته انقد بیدار میموندم تا بیاد.من واسش چیزی نمیفرستم یعنی یکی دوبار وسوسه شدما ولی جلوی خودم و گرفتم.به هر حال من باشون زندگی میکنم نمیخوام بعد ها اگه هیچی نبود کدورتی پیش بیاد.
من و امیر و حسام و هانی با هم بزرگ شدیم.هانی همیشه واسم مثل شیدا بوده و حسام مثل شایان مخصوصا اخلاقش که کپ شایانه شوخ و بذله گو.ولی چیزی که واسه خودمم عجیبیه اینکه نمیتونم امیر سام و جای شهاب ببینم.شاید بخاطر رفتار خودش بوده.چون با حسام از همون اول خیلی خودمونی بودم و یه جورایی خیلی نزدیک بودیم بهم ولی امیر سام بهتره بگم واسم همیشه یه دوست خوب بوده تا یه برادر.الانم با این پیامای شبگاهیش دیگه کاملا گیجم کرده.رومم نمیشه ازش توضیح بخوام میترسم بگه خو یه پیام سادست دیگه دختره بی جنبه.
از اون موقعی که شروع کرده به فرستادن این پیاما خیلی بهش فکر میکنم.خیلی روش دقیق شدم.یه جورایی احساس میکنم واسم مهم شده.دوست دارم در نظرش خیلی خوب باشم.عالی باشم.قیافم تیپم اخلاقم.احساس میکنم اونم نسبت به من بی میل نباشه.البته اینا همش حدسه منه.هنوز مطمئن نیستم ولی اخه رفتاراش این و بهم نشون میده که من براش مهمم.حمایتاش که اکثرا هم به من ختم میشد.
مثل چند وقته پیش که رفته بودیم بیرون
دختر عموی امیر سام فتانه اسمشه.یک سالی از من و هانی بزرگتره و حسابداری میخونه.انقد که من از این دختر بدم میاد از عزرائیل بدم نمیاد.دختره همه چیش عملیه با اون تیپ مزخرفش تازه عیب منم میکنه.یه شب با اصرار هانیه تصمیم گرفتیم بریم دربند .ما چهارتا بودیم وفتانه و فرزان داداششم خودشون و چسبوندن بهمون.
اونا با ماشین خودشون اومدن و ما هم با ماشین امیر.زمستون بود.من یه پالتوی نسبتا کوتاه قرمز پوشیدم که بالای زانو بود.با جین مشکی و شال مشکی.زیر شال هم یه کلاه بافت ساده مشکی هم سرم گذاشتم.بوت مشکی و کیف دستی ساده مشکی هم دستم بود.عطر زدم و یه رژ کمرنگ.هانیه هم تیپ من و زد فقط پالتوش سبز چمنی بود.
رسیدیم دربند و همه پیاده شدیم و چون گرسنه بودیم یکی از همون رستورانای اول راه و انتخاب کردیم و نشستیم و شام سفارش دادیم.
romangram.com | @romangram_com