#گل‌های_باغ_سردار_پارت_87

با گفتن این حرف دوباره لبخندی به روی برادرش پاشید و گفت : خیلی ممنون، امیدوارم کار کردن با موبایل را فراموش نکرده باشم. راستی گوشی قبلیم هم از همین مدل بود.

داریوش نگاه معنی داری به برادرش انداخت که از دید شقایق پنهان ماند: نه عزیزم مدل آن قدیمی بود. این بهتره، البته تا یادم نرفته بگم، خطت رو هم عوض کردم. این صفرِ، خیالت راحت فرهاد این شماره رو نداره. می‌دونستم تا بفهمه گوشی گرفتی می‌خواد باز مزاحمت بشه.

شقایق از درایت برادرش خوشحال شد و گفت: باز هم ممنون. من اگر شما را نداشتم، چه کار می‌کردم.

بعد با بغضی که در صدا و صورتش نمایان بود ادامه داد: من احمق روز اول ترسیده بودم که نکنه شما به من دروغ می‌گین. حالا واقعا پشیمونم که از اول به شما اعتماد نداشتم.

داریوش بالحنی که نشان می‌داد از او هیچ دلخوری ندارد گفت: این چه حرفیه عزیزم، اون موقع تو حق داشتی.

و به شوخی پرسید: هنوز هم از ما می‌ترسی؟

شقایق با خجالت پاسخ داد: نه... نه تنها نمی‌ترسم، بلکه فقط به شما اعتماد دارم.

زمانی که شقایق مشغول تماشای موبایلش بود، کوروش به برادرش اشاره کرد که باید چیزی را به او بگوید.


romangram.com | @romangram_com