#گلهای_باغ_سردار_پارت_70
شقایق با دست گچ گرفتهاش نمیتوانست، ساک یا وسیله دیگری را حمل کند؛ بنابراین بند کیف کوچکش را کج روی سینه انداخت و از ساختمان خارج شد. پشت سر او لادن با چمدان بزرگ قرمز رنگی غرغر کنان میآمد و سپس لاله با موبایلی در دست به جمع خانواده پیوست. دیدن آن سه نفر در آن وضع کوروش را به خنده انداخت. با خنده بلند کوروش توجه همه به سه دختر متفاوت جلب شد یکی کیفی به کوچکی کف دست دیگری چمدانی بزرگ و سنگین و آخری دست خالی روی تراس ایستاده بودند. این وضع حتی نرگس خشک و بیاحساس را به خنده انداخت. در بین خنده و شوخی نیلوفر از فرصت استفاده کرد و گفت: بهتره همه جمع شید، میخوام یک عکس یادگاری از این روز تاریخی بندازم.
جمع شلوغ خانواده پس از گرفتن عکس سوار ماشینهای خود شدند. شقایق به همراه کوروش و همسرش در یک ماشین به سمت تهران حرکت کردند. در راه چند بار کوروش سعی کرد با حرف زدن توجه شقایق را جلب کند؛ اما او هر بار با کلماتی کوتاه جوابش را میداد و دوباره به دنیای خود بازمیگشت. وقتی به کرج رسیدند، برای دومین بار اتومبیلهایشان را کنار جاده پارک کردند تا بچهها نگاهی به دریاچه پشت سد بیندازند. برای خوردن صبحانه در یکی از هتلها وقت زیادی تلف کردند. بنابراین نرگس به داریوش اشاره کرد: میخواهم زودتر برم خونه تا خودم یک بار دیگر اتاق شقایق را بگردم.
داریوش: باشه هرکار میخواهی بکن من حواسم به آنها هست.
با سر به شقایق و کوروش اشاره کرد. این تصمیم وقتی سر همه گرم بود، به اطلاع مادر و پدرشان رسید؛ بنابراین آنها هم با نرگس همراه شدند تا قبل از بقیه به خانه بازگردند. برای چندمین بار نرگس از داریوش خواست تا کوروش و شقایق را دیرتر به خانه بازگرداند. با اینکه داریوش نمیدانست نرگس چه نقشه ای دارد به او اطمینان داد حداقل یک ساعت پس از او به خانه خواهند رسید.
کنار سد، بچهها استراحت کردند و شر خوراکیها و چای که نرگس برایشان آورده بود را کندند. داریوش پیشنهاد کرد، چند عکس هم انداخته شود که خودش نیم ساعتی وقت آنها راگرفت.
شقایق که برای رسیدن به منزل و اتاقش بیتابی میکرد، لب به اعتراض گشود: بسه دیگه! خستگیتون در رفت، بیایید بریم.
داریوش هم که از سرگرم کردن آنها خسته شده بود، بدون معطلی حرف او را تایید کرد: بریم دیگه. فکر کنم، برای ناهار برسیم خونه.
***
romangram.com | @romangram_com