#گل‌های_باغ_سردار_پارت_7

نرگس دیگر چیزی نمی‌شنید، گوشی را قطع کرد و به سرعت به سمت کمد لباس‌هایش رفت تا هرچه زودتر خود را به بیمارستان برساند.

داریوش تازه متوجه خطری که تهدیدشان می‌کرد، شد؛ لذا بدون معطلی خود را به منزل پدر رساند تا کنترل اوضاع را بدست بگیرد .

او خوب می‌دانست؛ اگر پدر و مادرش پی ببرند که نرگس کسانی را برای تعقیب شقایق فرستاده و ناشیگری آنها منجر به این تصادف شده، داریوش را نیز در این کار دخیل می‌دانند و معلوم نبود؛ اگر بلایی به سرخواهر کوچکش بیاد، او در چه وضعیت بدی گرفتار خواهد شد.

داریوش سعی کرد، خونسرد باشد و با کوکب خانم طوری احوالپرسی کرد که این دایه پیر و کمی فضول متوجه نگرانیش نشود، سپس به اتاق مادر رفت. خانم سردار با دیدن او آغوشش را بازکرد و پسر دوم خود را به سینه فشرد مریم خانم مثل هر مادر دیگری روحیات تک تک فرزندانش را می‌شناخت، پس با اولین نگاه به صورت داریوش فهمید که اوضاع خوب نیست و برای دلگرمی او با لبخندی ساختگی گفت : انگارخواهرت دردسر درست کرده؟

داریوش که تمام حواسش به کار احمقانه خواهرش نرگس بود و دنبال راهی برای خلاص شدن از این شر تازه می‌گشت. با تعجب از مادر پرسید: شما از کجا خبردار شدید؟

خانم سردار که منتظر این جواب نبود، با کنجکاوی به صورت رنگ پریده داریوش خیره شد و چون آشفتگی او را دید؛ مثل هر مادر دیگری بدترین حالت اتفاقی که ممکن بود پیش آمده باشد را در نظر آورد و با وحشتی که در صدا و رفتارش هویدا بود، از داریوش توضیح خواست: چی شده؟... گفتم چی شده عزیزم ؟ راستش را بگو.

داریوش کلافهِ آن قدر باهوش بود که خود را به تله نیندازد. پس چند قدم در اتاق راه رفت تا افکارش را جمع کند. کدام خبر برای مادر مهمتر بود؟ کدام خبر به او کمتر آسیب می‌رساند ؟ تصادف شقایق یا استخدام آدم‌هایی ازطرف نرگس برای جلوگیری از نابودی خانواده؟ هر دو خبر وحشتناک بودند؛ چنانکه داریوش هر کدام را اول به مادرش می‌گفت، احتمال شوکه شدن او صد درصد بود؛ اما می‌توانست با دادن خبر تصادف وقت بیشتری برای جمع وجور کردن خرابکاری نرگس بدست آورد. به همین دلیل تصمیم خود را گرفت و جلوی مادر زانو زد و شمرده شمرده شروع به صحبت کرد: مادر... راستش من باید شما را جایی ببرم که فقط اگر قول بدی آرامش خودت را حفظ کنی، اینکار را خواهم کرد.

مریم خانم که با نگرانی به مقدمه چینی داریوش گوش می‌داد، با تردید پرسید: بلایی سر شقایق آمده؟


romangram.com | @romangram_com