#گل‌های_باغ_سردار_پارت_6

این بار صدای گریه برادر او را به خود آورد. موضوع آن‌قدر جدی بود که هرچه کوروش بیشتر توضیح میداد، او بیشتر وحشت می‌کرد. پس در جواب کوروش گفت: تو همانجا بمان. خوب کاری کردی به بیمارستان بهروز رفتی، او هرکاری لازم باشه انجام میده. من هم به سرعت خودم را می‌رسانم. الان نزدیک خونه مامان اینام، بهتره رو در رو موضوع را به مادر بگم. تو به پدر خبر بده؛ فقط مراقب باش نترسونیش. فعلا خداحافظ.

داریوش کمی گیج بود: چطور شقایق به جای اینکه تهدید شب گذشته‌اش را عملی کند، به بانک رفته، یعنی تصمیمش عوض شده؟

هنوز داریوش به منزل پدرش نرسیده بود که تلفن همراهش برای دومین بار زنگ خورد. این بار خواهر بزرگش نرگس، دشمن شماره یک شقایق؛ کسی که همیشه از دور و نزدیک مراقب رفتار او بود تا هر طور شده موردی برای آزارش پیدا کند پشت خط بود .

داریوش دکمه هندز فری را یکبار دیگر فشرد: سلام می‌خواستم همین الان با شما تماس بگیرم. اتفاق بدی افتاده!

نرگس بزرگترین دختر خانم و آقای سردار، زنی نه چندان زیبا ولی جذاب و بانمک، خوش پوش و با سلیقه، مکار،تند زبان و دشمن شماره یک شقایق. او که خود دارای دو دختر بسیار زیبا و باهوش بود، از همان اولین سالهای ازدواجش دشمنی خود را با خواهر کوچکش آغاز کرد. بی اختیار خندید : خبرها چه زود میرسه؟ نگران نباش کیف پیش منه، راستش پول زیادی نبود، منم دادم به اون آدم‌ها. فکر کنم، خانم کوچولو امروز نتونه بره دَدَر...

داریوش با تعجب پرسید: کار تو بود؟ (و ادامه داد) وای خدای من بیچاره شدیم!

نرگس که مست پیروزی بود، با تعجب پرسید: مگه چی شده؟

داریوش کلمه به کلمه حرفهای کوروش را برای خواهر بزرگشان بازگو کرد و اضافه نمود: دعا کن زنده بمونه در غیراینصورت همه مان بدبخت می‌شویم.


romangram.com | @romangram_com