#گلهای_باغ_سردار_پارت_64
دخترها که با دیدن نرگس شوکه شده بودند، با تعجب به هر دو خواهر نگاه کردند. دو خواهر با دو شخصیت متفاوت یکی ساده و بی آلایش دیگری پر از مکر و سیاست!
شقایق باتعجب پرسید: خیلی وقته اینجایی؟ صدای پاتون رو نشنیدیم.
نرگس: نه الان رسیدم. آمدم بگم فرهاد و فریدون رفتند. البته فرهاد خواست برای خداحافظی بیاد ولی کوروش گفت که ما عذر خواهیش را به تو میرسونیم.
صدای خنده دخترها اخمهای نرگس را باز کرد او که کمتر میخندید برای پنهان کردن پوزخندش پشتش را به سه دختر شیطون کرد و به طعنه به شقایق گفت: بیچاره شوهر من که همیشه برای دور کردن اون شلخته پیشقدم میشه. باید حسابی ممنون فریدون باشی.
شقایق سری به نشان تایید تکان داد و در دل گفت: خودم میدونم آقا فریدون برعکس تو همیشه فرهاد را از من دور میکنه.
***
فصل سوم: بازگشت به خانه
شش هفته بود که شقایق و مادرش در ویلای پدر بزرگ استراحت میکردند؛ البته خانوادهاش او را قانع کرده بودند که نباید هیچکس بفهمد، حافظهاش را از دست داده است تا مبادا این مسئله باعث سوءاستفادهی سود جویان قرار گیرد. در این مدت خواهران و برادرانش هر پنجشنبه نزد آنها میآمدند و عصر جمعه به تهران بازمیگشتند. هفتهای سه روز هم از طریق اسکایپ با دکتر امامی مشاوره داشت. روزهای تنهایی شقایق بیثمر نبود. او کلی کتاب خواند فیلم دید و از مادرش چیزهای زیادی در مورد زندگی آموخت، همینطور در مورد ازدواج با فرهاد تصمیم خود را گرفت. در این مدت فرهاد با اجازه کوروش دوبار توانسته بود شقایق را در بین جمع ملاقات کند که برای شقایق نه تنها جالب نبود؛ بلکه بیشتر از او بدش آمد. شقایق از همه خصوصیات فرهاد بیزار بود. سیگار کشیدنش، زمزمههای نامفهومش، چشمان وقیحش که مو برتن شقایق راست میکرد. او مردی بیملاحظه و بدون هیچ جذابیتی بود. آخرین شبی که در ویلا بودند، شقایق بین خانواده اش محاصره شد. هر کس چیزی میگفت. در بین جمع فقط پدر با سکوت نقشههای فرزندانش را دنبال میکرد که شقایق رو به او پرسید: پدر شما چرا چیزی نمیگی؟... نکنه از بهم خوردن نامزدی ناراحتی؟
romangram.com | @romangram_com