#گل‌های_باغ_سردار_پارت_62

بعد روبه شقایق اضافه کرد: من فکر می‌کنم باید به فرهاد رای بدم. همون بهتر که زن فرهاد بشی، این‌طوری حداقل روی دستمون نمی‌مونی، برای لاله هم یک فکری می‌کنیم.

شقایق با مشت محکم به بازوی او کوبید: بیخود.

لادن بازویش را گرفت: آخ دستم... چقدر زورت زیاد شده؟ خوب شد لاله بینمون نشسته و الا منو می‌کشتی... بابا مگه من چی گفتم. خوب فکر کن... حرف‌های من همش واقعیته.

لادن شرمنده شد که از نادانی خاله فراموشکارش برای رسیدن به هدفش سوءاستفاده می‌کند. چون اون خوب می‌دانست. که نه فرهاد و نه هیچ‌کدام از فرزندان همایون خان نمی‌توانست اموالی را که پدربزرگ قبل از مرگش به نام شقایق کرده از او پس بگیرند.

لاله: همه اینها که گفتی درست. اولا بگو تو این چیزها رو با این جزئیات از کجا فهمیدی؟ بعد هم بگو حالا باید چه کار کنیم؟

لادن: جواب اولا شما اینه که، موقعی که همه دارند راجع به موضوع به این مهمی صحبت می‌کنند جنابعالی دارید، خرخونی می‌کنی تا نمره ات بیست بشه؛ ولی در عوض من دارم پشت در به حرفهای بزرگترها گوش می‌کنم تا چیزهایی که برای ما شنیدنش ممنوع شده را بشنوم و راه چاره‌ای برای خلاص شدن از این گرفتاری پیدا کنم... بهترین راه و همینطور جواب ثانیاً شما هم اینه که شقایق باید با فرهاد ازدواج کنه.

شقایق ولاله هردویک صدا فریاد زدند: لادن .

لادن: لادن و زهر انار، چرا داد می‌زنید؟... مگه دروغ می‌گم؟ باور کن خاله شقایق من خوبیت رو می‌خوام که این پیشنهاد رو میدم، این‌جوری همه راحت می‌شیم. پسرعموت سرش به علاقه دروغی شما گرم میشه و دست از کارخونه برمی‌داره و ما هم بعد از فروش کارخونه و املاک می‌ریم.


romangram.com | @romangram_com