#گلهای_باغ_سردار_پارت_61
لادن بالاخره توانست شقایق را به موضوع دلخواهش نزدیک کند: پس باید نصف ثروت پدربزرگ رو به پسر عموی کلاهبردارت بدی.
شقایق که از گفتههای او چیزی دستگیرش نشده بود وحشتزده پرسید: چی؟
لادن گفت: خوب بگذارید، اینطوری بگم ببینید؛ اگر این ثروت به نام شقایق نمیشد، بعد از مرگ پدربزرگ قانونا باید انحصار وراثت میشد و همه چیز به بابابزرگ میرسید. پدربزرگ هیچ وصیتنامهای نداشته. خوب؛ ممکن بوده که او میخواسته فرهاد و خواهرش فرناز، از کارخانه و تمام اموال پدربزرگ سهم ببرند، البته نه خیلی زیاد؛ چون عمو جان قبل از پدر بزرگ فوت شده، سهمی به او نمیرسه؛ اما میشه به فرزندانش یک چیزی داد... خوب ما میدونیم که پدربزرگ همان زمان که عمو فرزاد فوت شده تمام ثروتش را نصف کرده و نصف آن را به فرهاد و فرناز داده تا از ایران برن و هیچوقت برنگردند و هیچ چیز نه از او و نه از بابا بزرگ خودمون یعنی همایون خان عزیز نخواهند. برای اینکه آنها نتواند از این ثروت باقیمانده سهمی ببرند، همه چیز را به نام شقایق کرده. خوب کی میخواد ثابت کنه که پدربزرگ اینکار را با عقل سلیم انجام داده؟
با سکوت لادن هر دو دختر بیستوپنج ساله به فکر فرو رفتند.
لادن: میگم نابغه هستین نگید نه! خوب شقایق باید ثابت کنه دیگه.
لاله :خوب.
لادن :خوب و کوفت. شقایق که الان چیزی یادش نیست، چی رو میخواد ثابت کنه؟ چهطور میتونه توی دادگاه از خودش دفاع کنه؟ کی باور میکنه که پدربزرگ کل ثروتش را به نام فقط یکی از نوههاش کرده و به بقیه هیچی نداده؟
لادن جملهاش را نیمه تمام گذاشت و سرش را در دست گرفت: بابا یکی به داد من برسه.
romangram.com | @romangram_com