#گلهای_باغ_سردار_پارت_60
لادن صادق، کلافه شد، بیشتر از این نمیتوانست دروغ بگوید: ما هم نمیدونیم؛ اما الان تو باید بهترین کار را بکنی.
شقایق گیج شد: چه کاری؟
لاله رشته سخن را دست گرفت: تا یه مدتی باید برای فرهاد نقش بازی کنی که هنوز دوستش داری.
شقایق ترسید: نه امکان نداره...
لاله: نترس این فقط یه بازیه تا بتونیم از شرش خلاص بشیم.
شقایق دامنش را چنگ زد تا خشمش را کنترل کند: مگه میشه؟
لادن برای کمک به خواهرش وارد صحبت شد: معلومه که میشه. واضحه که هیچکدام از افراد خانواده از این موجود خوششون نمییاد. پس کمکت میکنند.
شقایق هنوزهم قانع نشده بود: نه من همچین کاری نمیکنم. نمیتونم دستی دستی خودم را به این آدم متعهد کنم. من ازش میترسم.
romangram.com | @romangram_com