#گل‌های_باغ_سردار_پارت_59

شقایق سکوت کرد تا او توضیح دهد.

لادن: تو فراموش کردی... اما من و لاله می‌دونیم تو عاشق فرهاد نیستی و فقط به خاطر کارخانه تصمیم گرفتی باهاش ازدواج کنی.

شقایق به فکر فرو رفت: خودمم همچین حدسی می‌زدم... منظورت اینه که بقیه خانواده نمیدونن من عاشق فرهاد نبودم.

لادن سعی کرد بدون دروغ به موضوع اصلی برسه، چیزی که دایی و مادرش خواسته بودند به شقایق بگه.

لادن: درسته، تو از ما خواستی این راز را نگه‌داریم.

شقایق برخواست و شروع به راه رفتن کرد: حالا متوجه شدم! خنده‌های مرموز شما دو تا توی بیمارستان وقتی من با فرهاد دست ندادم، به این علت بود.

لاله دست شقایق را گرفت و او را روی نیمکت نشاند: آره... این‌قدر بلند حرف نزن... یکی می‌شنوه.

شقایق پرسید: من هنوزم نمی‌فهمم دلیل اینکار من چی بوده؟


romangram.com | @romangram_com