#گلهای_باغ_سردار_پارت_55
اما هیچ جوابی به ذهن خالیش نمیرسید. تا آن لحظه هیچکس برای حل این معما کمکش نکرده بود. از همه بدتر رفتار نرگس خواهرش بود که انگار به عمد او را با فرهاد روبرو میکرد و از نگرانی و ناراحتیاش لذت میبرد.
لادن: ببینم به فرهاد فکر میکنی؟
شقایق از شنیدن صدای لادن از جا پرید. او نه تنها صدای پای لادن را نشنیده بود؛ حتی نفهمید که خودش چطور تا این نقطه باغ رسیده است.
شقایق: تو که منو ترسوندی؟
لادن: واقعا؟ ببخشید... باید سر و صدا میکردم؟
شقایق: اشکالی نداره. خوب شد آمدی... بیا بنشین.
لادن همانطور که کنار او مینشست شروع به صحبت کرد: میدونم، احتیاجی به تشکر نیست، من همه کارهام عالیه، حالا به چی فکر میکردی که متوجه آمدن من نشدی؟
شقایق: داشتم فکر میکردم که چطور همچین اشتباهی مرتکب شدم.
romangram.com | @romangram_com