#گلهای_باغ_سردار_پارت_54
با یک حرکت سریع کاغذ کادو را پاره کرد و جعبه عطر شانل طلایی را خارج کرد و با شیطنت گفت : خوب کادوهای امروز هم با عطر تموم شد... راستی کسی میدونه، این که میگن؛ اگر کسی عطر کادو بده جدایی میاره درسته یا نه؟
نرگس بیمعطلی جواب داد: دختر تحصیلکردهی امروزی ما را ببین، تو خرافات غرق شده!
همایون خان بحث بین مادر و دختر را با پیشنهاد رقـــص تمام کرد: حالا باید همه برقصن.
با خوردن و رقصیدن ادامه شب خوب پیش رفت. تا اینکه نسترن کوچولو خسته شد و اینبار برای خوابیدن بهانه گرفت و شقایق که برای دور شدن از چشمان فرهاد به دنبال راهی میگشت با اشتیاق از بهانه نسترن استقبال کرد. بنابراین بدون اینکه به جمع توجهی کند به سمت پله ها رفت و نسترن را برای خوابیدن برد. رز برای کمک به شقایق به اتاق نزد آنها رفت وقتی هر دو مطمئن شدند که نسترن به خواب رفته او از شقایق تشکر کرد و گفت: میخواهی از در آشپزخانه به حیاط بری و کمی هوا بخوری؟
شقایق با خوشحالی پیشنهاد رز را قبول کرد: معلومه که میخوام، چه پیشنهاد خوبی!
از اتاق بیرون آمد و بدون اینکه توجهی به فرهاد کند، از ساختمان خارج شد. باغ در تاریکی فرو رفته و چراغهایی تک و توک در زیر درختها روشن بود؛ اما نمیتوانست، فضای زیادی را روشن کند. وقتی به انتهای باغ رسید، ساعت از نه گذشته بود. از آمدن فرهاد به جشن عصبانی بود و باید دور از چشمان وقیح این مرد جایی برای نفس کشیدن مییافت.
هر بار که با او روبرو میشد، دلشورهای عجیب به جانش میافتاد.
با خودش فکر کرد: چرا باید اونو برای ازدواج انتخاب کنم؟ واقعا عاشق این مرد بودم یا دلیلی پشت این انتخاب نامناسب هست؟
romangram.com | @romangram_com