#گلهای_باغ_سردار_پارت_52
لبخند معنیداری روی لبهای فرهاد نشست و نرگس که میدانست، شقایق هنوز شوکه است با بدجنسی او را مخاطب قرار داد و گفت: چرا جواب سلام آقا فرهاد را نمیدی؟
شقایق من من کنان خواست جواب فرهاد را بدهد که دوباره نسترن جو سالن را بهم زد و قبل از آنکه او جوابی بدهد دختر کوچک با همان لحن کودکانه رو به فرهاد گفت : آقا فیاد(فرهاد) صبر کنید. آخه ما امروز توید(تولد) داریم .عمه پس چرا توید نمیگیریم؟ من میخوام شما(شمع ها )را فوت کنم.
این درخواست بهترین هدیه ای بود که میشد آن لحظه به شقایق داد او با خوشحالی که سعی در پنهان کردنش داشت، دست نسترن را گرفت و بدون اینکه به سلام فرهاد پاسخ دهد گفت: پس بهتره بریم کیک را بیاریم، میای کمک من؟
نسترن با شیرین زبانی گفت: بله!
وقتی شقایق به قدرکافی دور شد فرهاد نگاهی به بقیه انداخت. همایون خان و داریوش نمیتوانستند، نفرت خود را به او نشان دهند؛ اما کوروش از بی اعتنایی کردن به او هیچ ابایی نداشت. پس بدون توجه به او کنار لادن و لاله نشست و گرم گفتگو شد.
داریوش هم به فرهاد اشاره کرد که نزد آنها رفته و کنار پدرش و فریدون خان بنشیند: بیا اینجا.
فریدون خان مرد محترمی بود از آن قسم آدمها که حتی به دشمنش احترام میگذاشت؛ اما از فرهاد اصلا خوشش نمیآمد. مدتها بود که به نرگس برای ارتباطش با فرهاد و برگرداندن او به جمع خانواده اعتراض میکرد؛ اما کو،گوش شنوا.
نرگس از او خواسته بود که در ماجرای شقایق دخالت نکند. او هم که در این بیستوهفت سال زندگی مشترک هیچوقت روی حرف همسرش حرف نزده بود، اینبار نیز تصمیم گرفت، در کار او دخالتی نکند. بنابراین بدون اینکه به روی خود بیاورد که چقدر از نقشههای همسرش دلخور و نگران است با فرهاد دست داد و احوالپرسی کرد.
romangram.com | @romangram_com