#گلهای_باغ_سردار_پارت_49
آقای رسولی: من هم متشکرم. خداحافظ.
وقتی تلفن قطع شد، کوروش نفس راحتی کشید و رز و مادر برای شقایق دست زدند.
رز: عالیه! شما خیلی مسلط بودید، فکر نکنم، مشکوک شده باشه.
نسترن کوچولو که از این کار مادر و مادربزرگش تعجب کرده بود، پرسید: برای چی دست میزنید. من کار خوبی کردم؟
شقایق او را بوسید و گفت: آره عزیزم، مگر نمیدونی؟ بودن تو اینجا خودش بهترین کارهای دنیاست.
کوروش که حالا خیالش راحت شده بود دستهایش را بهم کوبید و توجه آنها را به خود جلب کرد: آفرین عزیزم، همانطور که گفتم، تو هیچ چیز را بدون مشورت با ما نباید امضا کنی.
شقایق چشمهای درشتش را به برادر دوخت : مطمئن باش کوروش جان خودم هم نگران شدم من حتی نمیدانم که آیا واقعا خودم خواستم که این اسناد را تهیه کنه؟ اصلا چرا ماشینم را فروخته ام؟
کوروش فرصت خوبی یافت تا کارش را موجه جلوه دهد: خوب برای همین بود که خواستم صحبتهای شما را از نزدیک بشنوم. در واقع تو میخواستی ماشینت را عوض کنی و آپارتمان لاله هم قراری است که سالها قبل پدر بزرگ گذاشته که هر کدام از بچههای خانواده که به بیست و پنج سالگی میرسند، برایشان از سود سالیانه شرکت یک آپارتمان بخریم و خوب، این اولین فرزند ماست که بعد از فوت پدر بزرگ به بیست و پنج سالگی رسیده.
romangram.com | @romangram_com