#گلهای_باغ_سردار_پارت_46
شقایق باز هم به او اطمینان داد: باشه هر چی شما بگویید، انجام میدم. حالا چهطوری باید با او تماس بگیرم؟
کوروش از شقایق خواست، یکبار هر چه او گفته را تکرار کند. شقایق همین کار را کرد؛ اما او برای اطمینان سه بار دیگر دختر را مجبور کرد تا گفته هایش را مرور کند و وقتی مطمئن شد شقایق هر چه او میخواهد، را به وکیل میگوید؛ لبخند زد: من شماره را به شما میدهم. در ضمن اگر پرسید؛ که چرا تلفن همراهت خاموشه؟ نگو که دزدیده شده. بگو چون برای استراحت آمدی، آن را خاموش کردی تا کسی مزاحمت نشود.
شقایق دست کوروش را در دست گرفت و گفت: باشه داداشم،نگران نباش.
کوروش با خیال راحت که شقایق تمام گفتههایش را مثل طوطی تکرار خواهد کرد، شماره آقای رسولی را با تلفن منزل پدربزرگ گرفت و گوشی را روی آیفون گذاشت تا صدای او را بشنود. بعد از چند صدای بوق مردی مسن از آنطرف خط جواب داد.
رسولی: الو. بفرمایید؟
شقایق با اشاره کوروش شروع به صحبت کرد: سلام آقای رسولی، من شقایق سردار هستم.
صدای مرد یکبار دیگر شنیده شد: به به سلام خانم سردار، شمال تشریف دارید؟
شقایق: بله با مادر آمدم ویلای پدر بزرگ، ببخشید، اصلا فراموش کردم که باید شما را ببینم.
romangram.com | @romangram_com