#گلهای_باغ_سردار_پارت_4
مریم خانم لبهایش را جمع کرد و سعی کرد ابروهایش را گره بزند؛ اما مواد بوتاکس مانع اخم کردنش شد، بنابراین دستی به ابروهای تاتو کرده اش کشید و ادامه داد: کاش اینطور باشه؛ اما نمیدونم چرا من اینقدر نگرانم، حتی پدرت دیشب تا صبح نخوابید... با این حال بهتره بری دنبالش، نگران من نباش برو خواهرت را برگردون تا یک گوشمالی حسابی بهش بدم.
کوروش بااخمی زیبا گفت : وای خانم سردار! اینهمه خشونت اصلا برازنده شما نیست و با لبخند ادامه داد: ما هم که نمیدونیم شقایق از هیچکس حساب نمیبره؟
بعد چشمک زیبایی تحویل مادر داد. مریم خانم با سر گفته او را تائید کرد و هر دو به ساعت روی دیوار نگاه کردند، بیشتر از نیم ساعت بود که شقایق از خانه رفته و هرچه زمان میگذشت دلشوره مریم خانم نیز بیشتر میشد.
کوروش از جا پرید: من میرم مامان مراقب خودت باش.
بدون آنکه به پشت سرش نگاه کند، از اتاق خارج شد و فقط صدای مادر را شنید که گفت :خدا به همراهت.کوروش با سرعت پلههایی را که بالا رفته بود، پایین میآمد و کوکب خانم را صدا میزد: کوکب خانم...کوکب خانم...
romangram.com | @romangram_com