#گلهای_باغ_سردار_پارت_38
داریوش که لبخند رضایت از لبهایش پاک نمیشد، جواب داد: حاضرم هفته ای دو بار خودم خانم دکتر را برای ویزیت ببرم رامسر، نهایتش هزینهاش یک کمی بیشتر میشه، نگران اون نباش از بهروز میخوام راضیش کنه تا زمان برگشتن شقایق با اسکایپ جلسههاش را برگذار کنه.
***
داریوش روی مبل روبروی یاس نشسته و با فندکی که در دست داشت، بازی میکرد؛ اما افکارش خارج از منزل و به دور اتفاقاتی که افتاده بود، میچرخید. یاس به عادت همیشه هر صفحه از کتابی را که میخواند، شرح مختصری از آن را برای همسرش بازگو میکرد تا او هم ازموضوع کتاب آگاه شود؛ اما امروز داریوش اصلا به او گوش نمیداد. یاس کتاب را بست و روی میز گذاشت. با کنجکاوی به مردش چشم دوخت. هر وقت داریوش نگران چیزی بود اینطور به فکر فرو میرفت. یاس میدانست که، چرا افکار داریوش اینطور آشفته است؛ ولی نمیتوانست ،هیچ کمکی کند. نه میتوانست، شقایق را به فروش کارخانه راضی کند و نه میتوانست، فرهاد را بدون دادن هیچ سهمی از کارخانهای که حتی در آن کار هم نمیکرد؛ ولی ادعای سهم بزرگی از آن را داشت، از زندگیشان بیرون کند. یاس فهمید، نمیتواند داریوش را از دنیای درونش بیرون بکشد به آشپزخانه رفت تا قهوه ای برای این مرد متفکر درست کند.
در همین وقت تلفن داریوش زنگ خورد که بهترین وسیله برای برهم زدن افکار پیچدهاش بود. او با خونسردی گوشی را به گوشش چسباند و با صدای بم زیبایش جواب داد: سلام، بفرمایید؟ داریوشم.
کسی از آن طرف خط صحبت میکرد و هر لحظه رنگ داریوش سفیدتر میشد، وقتی سخنگوی آنطرف ساکت شد. داریوش چند ثانیه نتوانست جواب دهد؛ اما هرطور بود، پرسید: درسته که این وکیل احمق هر ماه با شقایق جلسه داشته؟
مخاطب او جوابی داد که داریوش را بیشتر آشفته کرد ولی او صحبتهای قبلی خواهرش نرگس را به یاد آورد که باید منتظر هر اتفاقی باشند. با یادآوری این جمله دوباره آرام شد و به شخصی که پشت خط بود پاسخ داد: باشه، خودم فردا جواب وکیل را میدهم.
حالا افکار داریوش جهتدار شده بود. باید راهی برای دور نگهداشتن وکیل سمج شقایق پیدا میکرد. آقای رسولی مرد دنیا دیده و با وجدانی بود، او همان کسی است که بدون اطلاع داریوش و نرگس تمام اموال پدربزرگ را به نام شقایق کرده و در تمام این دوسال چنان به شقایق وفادار ماند، که این شک برای داریوش بوجود آمد؛ مبادا او به پدربزرگ پیشنهاد کرده که اموالش را قبل ازمرگ به نام شقایق کند و از او بخواهد تا زمانی که زنده است، آنها را نه بفروشد و نه به نام هیچیک از افراد خانواده کند تا به این ترتیب زنجیری محکم به پای تمام اعضای خانواده سردار زده شود. با این کار او، تمام اختیارات به شقایق محول شده و هیچیک از فرزندان همایون خان بدون اطلاع شقایق در شرکت و کارخانه حتی آب هم نمیخوردند. به همین علت پس از مرگ پدربزرگ همیشه بین داریوش و خواهر کوچکش درگیری لفظی پیش میآمد و بر سر هر مسئله کوچکی اختلافشان بالا میگرفت.
داریوش بیتامل گوشی را برداشت و شماره گرفت: سلام کوروش جان.
romangram.com | @romangram_com