#گلهای_باغ_سردار_پارت_35
فرهاد گیج ازمشت محکم کوروش گونه قرمزش را لمس کرد و با همان صدای ضعیف همیشگی غرید: پسر عمو نباید خیلی سخت بگیری، این عصبانیت به ضررت تموم میشه.
کوروش مشتش را بالا برد: من و از چی میترسونی؟ اگر خیلی مردی همین الان برو و همه چی را بهش بگو آن وقت میبینی، چه کسی ضرر میکند.
فرهاد مغلوب شده، ترجیح داد، میدان را خالی کند.
پس به همایون خان گفت: عمو جان من میرم؛ اگر کارم داشتید، خبرم کنید.
و روبه داریوش ادامه داد: قرارمون یادتون نره.
سپس سری برای بقیه تکان داد.
همایون خان بی تامل جواب داد: باشه پسرم برو، مراقب خودت باش.
با رفتن فرهاد کوروش کنار مادرش روی نیمکت نشست.
romangram.com | @romangram_com