#گلهای_باغ_سردار_پارت_33
کوروش نگاهی به رز که کنارش ایستاده بود انداخت و هردو همزمان از پرستار تشکر کردند: خیلی ممنون.
پرستار لبخندی به آن دو زد و به اتاق بعدی رفت.
رز که نگران همسرش بود دست کوروش را گرفت و گفت: عزیزم اینقدر حرص نخور. هیچ اتفاقی برای شقایق نمیافتد.
کوروش به در بسته اتاق خواهرش چشم دوخت: تو باور میکنی؟
رز چشمانش را ریز کرد و کوروش ادامه داد: نمیدونم چه خبره؟ اما این اتفاقها اصلا تصادفی نیست!
رز اخم کرد: در مورد چی حرف میزنی؟
کوروش دست او را در دست گرفت و با خود به سمت آسانسور برد و در راه توضیح داد: پدر میگه، زمانی که من به او خبر دادم، شقایق تصادف کرده فرهاد برای احوالپرسی پیش اون بوده و اینطوری از تصادف شقایق با خبر شده. از طرف دیگه داریوش میگه، وقتی یاس و نیلوفر پشت تلفن در مورد فراموشی شقایق صحبت میکردند. اون عوضی وارد خونه آنها شده و اتفاقی صحبت یاس با نیلوفر را شنیده.
رز زودتر از او از آسانسور خارج شد و پرسید: خوب من هنوز نفهمیدم، چی تو رو نگران کرده؟
romangram.com | @romangram_com