#گل‌های_باغ_سردار_پارت_27

لادن که از نگاه شقایق متوجه افکارش شد، برای عوض کردن بحث کیف بزرگی روی پای شقایق گذاشت و گفت :بفرما اینم نوت بوک جنابعالی.

شقایق با تعجب به کیف نگاه کرد و پرسید: این چیه؟

لادن روی تخت کنار او نشست و کامپیوتر را از کیف خارج و روشن نمود: بیا دیگه، مگه کامپیوترت را نمی‌خواستی؟ من رفتم، خونه برات آوردم. ببین هر چیزی که داخلش هست مال خودته.

همه به شقایق چشم دوختند. او که نمی‌دانست، کامپیوترش بوسیله داریوش پاک سازی شده با دقت به صحبت‌های لادن گوش کرد. لادن فایل‌های عکس و فیلم را به او نشان داد و توضیح داد که چگونه آنها را باز کند.

کوروش نیز که یک لحظه ازکنارشقایق دور نمیشد، با چشمان درشت میشی مرطوبش به سوال‌های شقایق پاسخ می‌داد که در اتاق باز شد و مردی بلند قد، بسیار لاغر، مو مشکی با چشمانی هیز که زیر ابروهای پرپشت نامرطبش پنهان بود. بینی عقابی همچون بینی همایون خان لب‌هایی نازک با دندان‌های زردشده از نیکوتین سیگار و لبخندی مضحک وارد شد. پیراهن سفید کهنه به تن داشت و شلوار گشاد از مد افتاده‌اش خاکی بود در یک لحظه تمام چشم‌ها اول به او سپس به شقایق خیره شدند.

شقایق که مثل بقیه شوکه شده بود، بی اختیار دست بدون گچش را روی دست کوروش که از همه به او نزدیکتر بود، گذاشت و با اینکار بدون هیچ حرفی حمایت او را طلب کرد.

کوروش پیام او را گرفت و با فشردن انگشتان ظریف شقایق جواب محکمی به خواهش نگفته‌اش داد؛ مثل این بود که آنها از قبل به این ارتباط عادت داشتند.

فرهاد وقتی همه نگاه‌ها را متوجه خود دید، دندان‌های زرد خود را بیشتر نشان داد و با صدایی که به سختی به گوش می‌رسید، توضیح داد: ببخشید، دیر رسیدم؛ جای پارک پیدا نمی‌کردم.


romangram.com | @romangram_com