#گلهای_باغ_سردار_پارت_26
نرگس بلافاصله جواب داد: بعدازظهر ساعت ملاقات چهار است و همه خانواده به دیدنت می آیند، بجز کوچولوها که باید منتظر باشی، وقتی از بیمارستان مرخص شدی آنها را ببینی.
شقایق نفسی به راحتی کشید و با انگشت عکس بعدی را آورد و آنقدر آن کار را تکرار کرد که خسته شد. در این فاصله پرستاری به اتاق سرزد و نرگس به چند تلفن جواب داد. وقت ناهار هم که برای هردو غذای مفصلی آوردند. شقایق باز هم به عکسها نگاه کرد. مقدار کمی غذا به اصرار نرگس خورد و چون خسته شده بود، خوابید.
نرگس هم از این فرصت استفاده کرد و برای صحبت با تلفن از اتاق خارج شد. او تمام صحبتهایی را که با شقایق داشت، برای توطعه گر دوم بازگو کرد و بردن نوت بوک و چک کردن آن را به او سپرد.
***
ساعت یک دقیقه به چهار درِ اتاق شقایق باز شد. اول مادر و بعد از او پدر، طولی نکشید که اتاق پر شد. همه افراد خانواده سردار، دور تخت شقایق جمع شده بودند. هر کدام به سلیقه خود گل و شیرینی و شکلات آورده بود. شقایق سعی کرد، چهرهی هر کدام را با نام و نسبتی که لادن بر روی عکسها توضیح داده بود، مطابقت دهد و به خوبی از عهده این کار برآمد؛ طوری که تعجب همه را برانگیخت.
شقایق به مادرش اول از همه سلام کرد: سلام مامان مریم،... ببخشید که دیروز آن همه نگران شدی!
مریم خانم که از لحن شقایق متوجه تغییر واضح او شد با گریه جواب داد: عزیزم، من مادرم باید هم از همه بیشتر نگران باشم... اما خوشحالم که حالت خوبه و سلامتی مطمئنم بزودی این مشکل هم رفع میشه و تو میشی، همان شقایق قبلی خودمون.
شقایق سری تکان داد که گفته مادرش را تایید میکرد؛ اما در دل به این حرف اعتقادی نداشت.
romangram.com | @romangram_com