#گل‌های_باغ_سردار_پارت_25

نرگس نگاهی پرسشگر به او انداخت: تبلت؟ خوب آره. چطور مگه؟

شقایق با خجالت گفت: میشه از لادن بخواهی مال خودم را بیاره تا ببینم توی اون چیه؟

جرقه ای از وحشت در چشمان نرگس زده شد؛ اما او آن‌قدر دنیا دیده بود که می‌توانست در کمترین زمان نگرانی را از چهره اش پاک کنه پس با صدایی قوی پاسخ داد: نمیشه عزیزم، آخه تبلت تو توی کیفی بوده که دزدیده شده.

شقایق ناامید شد پس با دلخوری گفت: حیف شد. چقدر بد.

نرگس که برای نزدیک شدن به شقایق به دنبال موقعیت می‌گشت فکری به ذهنش رسید و گفت: البته غصه نخور نوت بوکت خونه است، میگم بچه‌ها برات بیارن.

شقایق این‌بار با اشتیاق پرسید: واقعا؟... اون چیه؟ مثل همینه؟ توی اون هم عکس هست؟

نرگس با خونسردی پاسخ داد: آره هم عکس، هم فیلم.

شقایق مثل بچه ای که برای داشتن اسباب بازی جدیدی بی‌تابی می‌کنه، پرسید: من کی می‌توانم آنها را ببینم؟


romangram.com | @romangram_com