#گلهای_باغ_سردار_پارت_193
داریوش که خودش بیشتر از نرگس نگران این صمیمیت زود هنگام شده بود، سعی کرد او را آرام کند: منم نمیدونم خواهر؛ اما قول میدم به زودی نقاب از چهره او برداشته خواهد شد. فقط ما نباید داداشمون رو تنها بگذاریم تا متوجه اتفاقی که برای شقایق افتاده بشه. من مطمئنم که مادر هیچ حرفی از تصادف و جریانات پس از آن نزده پس تا میتونید، مواظب باشید. او از این قضیه دور باشه. فقط میمونه نامزدی شقایق با فرهاد که امیدوارم مادر بتونه اون رو توجیه کنه که شقایق خودش چنین تصمیمی گرفته.
نرگس هم مانند داریوش میدانست که آمدن اردشیر دلیل مهمی دارد و اینبار دیگر ملاحظه داریوش را نکرد و گفت: من میترسم شما کنترل اوضاع را از دست بدی و اردشیر همه نقشههامون را خراب کنه.
فریدون خان که در تمام این مدت در صندلی عقب ساکت نشسته بود به آرامی گفت: عزیزم خواهش میکنم اینقدر حرص بیخود نخور. مریض میشی.
نرگس با اخم به همسرش نگاه کرد و گفت: تو که نمیدونی چه خطری ما را تهدید میکنه.
فریدون خان با همان لحن آرام و بدون نگرانی گفت: شما موضوع آمدن اردشیر خان رو بزرگ میکنید. این بنده خدا برگشته تا خانوادهاش را ببینه. خوب حالا مصادف شده با جریان شقایق خانم، اینها به هم هیچ ربطی ندارند.
داریوش که از ته دل آرزو میکرد، حرف شوهر خواهرش درست باشد. گفت: فریدون خان درست میگه. بیایید مثبت فکر کنیم.
نرگس با اخم گفت: شماها سادهاید. من خودم ته و توی این بازگشت بیدلیل رو درمیارم و به هر دوی شما ثابت میکنم که نیم کاسه ای زیر کاسه است.
حالا دیگر به خانه رسیده بودند و همه از جمله خود اردشیر کنجکاو بودند که پدرشان چطور با او روبرو خواهد شد و هیچکس نمیخواست، صحنه برخورد پدر و پسر را از دست دهد.
romangram.com | @romangram_com